فردوسی در قلمرو فلسفه(۲)
نویسنده: واصف باختری
منبع: فصل نامه فرهنگی، ادبی و پژوهشی حجت، سال اول،صفحه ۱۲-۲۳شماره چهارم، جدی- حوت ۱۳۶۹٫
زروانیان بر آنند که در بامداد ازل تنها زروان ( زمان) بیکرانه بود. زروان آروزومند پسری بود که جهان را بیافریند. زروان به آئین مغان هزار سال قربانی کرد. سپس در امکان زاده شدن او شک کرد.
از شک او نطفه اهریمن بسته شد و از خردش اورمزد پا به جهان گذاشت. بنابرین این دو اصل نور و تاریکی و نیکی و بدی دو همزاداند که اصل یگانهیی دارند. در فلسفه ثنوی مزد ایسنی این دو اصل ازلی از هم جدا هستند و هیچ پیوندی میان آنها نیست. تضادهای هستی در مجموع خود و حدتی پدید نمیآرند و کارکرد آنها جدا ازهم است. اما در آئینی زروانی کلیت متضاد از اصل واحدی پدید میآید. باری زروان پس از زاده شدن اورمزد ردای سپید روحانیت را به او میبخشید و او را پیشوای روحانی آسمانی میسازد و پس از تولد اهریمن جامه خاکستری رنگ آز را به وی میدهد و او را برای نه هزار سال به پاد شاهی گیتی مادی بر میگزیند. زروان هر چند سرشت ناپاکی ندارد دارای جوهر شر است. با آنکه تاریک نیست در سرشت خویش مایههایی از تاریکی دارد و همه تضادهای دنیای مادی ومعنوی در او گرد آمدهاند و او نطفه هستی است. سپس زروان بیکرانه طرح دنیای مادی را در میافگند و خود به صورت زمان کرانمند (محدود) در میآید. او به اشکال آسمان جلوهگر میشود. پس از آن سه هزار سال پدید آمدن زمان کرانمند میگذرد زروان مداخله میکند و با اهریمن پیمان میبندد که اگر تا پایان نه هزار سال که از پایایی گیتی مادی باز مانده است بیزاری و نفرت آفریدهگان را نسبت به اورمزد بر نینگیزد دیوآز که گماشته اهریمن است همه آفریدههای او را ببلعد و خود او نیز از گرسنگی بپژمرد.
در پایان اهریمن و دستیارانش نابود میشوند و تن پسین(رستاخیز) هویدا میگردد و آخرین صورت هستی پالوده و پیراسته از هر گونه بدی و پلیدی و تاریکی توام با زمان درنگ خدای از نو به زمان بیکرانه میپیوندد ودر آن مستحیل میگردد.(۱۶)
در زروان پرستی سیارات نحس و ثوابت سعد شمرده میشوند. زروان که سهپر تن اوست مظهر داد و سر نوشت است، از چنگ سر نوشت تغییر ناپذیر اورمزد و اهریمن را نیز رهایی نیست، زروانیان خلاف مزدا پرستان که هم به جبر طبیعی و هم به آزادی اراده انسان باور دارند، همه رویدادها را زاده سرنوشت میدانند و بندهشن در باره زمان میگوید: زمان از این هر دو (اورمزد و اهریمن) نیرومندتر است مینوک خرد گوید:
هر نیکی و بدی که به مردمان و دیگر آفریدهگان رسد از هفت و دوازده رسد. و در جای دیگر میگوید:
بدان و آگاه باش که کار گیتی بر پایه حکم ازلی زمانه و سرنوشت میرود که خود همانا زروان پادشاه ودرنگ خدای (دیر پاینده خود آفریده است.)(۱۷)
و گویی این اندیشه ورزان زروانی هستند که به زبان فردوسی میگویند:
نگه کن برین گنبد تیز گــــرد که درمان از اویست و زویست درد
نه گشت زمـــــانه بفرسایدش نه رنج و نه تیــــــمار بگـــــزایدش
یکـــی بد کند نیک پیش آیدش جهان بنده و بخـــــــت خویش آیدش
جهان را زکر دار بد شرم نیست کســـــی را به نزدیکش آزرم نیست
بدو گفـــت رستــــم که با آسمان نتـــابد بد اندیش و نیکـــــــو گمان
******
بباشد همـــه بودنی بی گمــــان نتابیـــــــم با گـــــــــردش آسمان
*****
ز گردون گـــردان که یارد گذشت خــــــردمند گرد گـــــذشته نگشت
******
ز بیژن فزون بود هومان به زور هنر عیب گردد چو بر گشت هور
******
چه گفت آن خردمند با رای و هوش که با اختر بد به نیکی مکوش
*****
سخن پرویز در هنگام مردن:
درست است گفتار خواننــــدهگان جهاندیده او پاک داننـــــدهگان
که چون بخت بیدار گیرد نشیب ز هر گونهیی دید باید نهیـــب
چو روز مهی بر کسی بگـــذرد اگر باز خواند ندارد خــــــــرد
اما با همه آنچه گفتیم فردوسی را در مساله دشخوار، پیچیده و چند جانبه جبر و اخیتار نمیتوان یکسره پیرو و انگارههای زروانی پنداشته یا او را از شمار جبریان دانست. کیست شاعریکه بیشتر از فردوسی به ستایش خرد، دانش و کار و کوشش پرداخته باشد. فردوسی هیچ پدیده معنوی را به اندازه خرد نستوده است. خرد گرایی گوهر فروزانیست که بر تارک شاهنامه پر شکوه او میدرخشد.
۳- خرد گرایی فردوسی: در آغاز بخش باید یاد آور شد که ستایشهای فردوسی از جوهر خرد با آنچه نویسنده شناخته ناشده مینوک خرد ( مینوی خرد) بر نبشته{نوشته} است، سخت همانندی دارد.
در شاهنامه میخوانیم:
خرد بهتر ازهر چه ایزدت داد ستایش خرد را به از راه داد
خرد را و جان را که یارد ستود و گر من ستایم که یارد شنود
خرد رهنمای و خرد دلکشای خرد دست گیرد به دو سرای
در مینوک خرد آمده است:
« برای ستایش فرشته خرد ( جوهر عقل) انسان باید کوشش فراوان کند و میزان نیایش وی را از فرشتهگان دیگر بیشتر سازد….
در این صورت است که بشر خواهد توانست حق این فرشته بزرگ را به جای آورد و کم کم جوهر عقل در نهاد خود وی نیز بالنده خواهد شد. و فرشته خرد که همان و هومن(بهمن) است با وی به سخن آغاز خواهد کرد و به او خواهد گفت : ای دوست مهربان که به بزرگ داشت و پرسش من پرداختهای از من جوهر عقل یاری بخواه تا یار و یاورت باشم و ترا به سوی پاکیزهگان و نیکوکاران جهان برین رهنمونی کنم و از جسمت در این جهان و از روانت در آن جهان پاسداری نمایم.»(۱۸)
و شگفتی انگیزتر اینکه فردوسی آگاهانه از رازناک بودن موضوع و کوشش در نهفتن آن سخن میراند:
به گفتـــار دانندهگان را جـــــوی به گیتی بپوی و به هر کس مگوی
آشکار است که او در جو سیاسی و اجتماعی ویژه نمیتوانسته است از سر چشمه های اندیشه خویش بی پرده سخن به میان آرد. در نخستین فصل مینوک خرد در پاسخ این پرسش که برای نیرومندی جسم و جادودانهگی روان چه باید کرد، چنین آمده است که باید هوا خواه آئین خرد بود و جز به دستور آن کار نکرد. در جایی دیگر از همین کتاب به این سخنان بر میخوریم:« کسیکه چشمان بینا دارد اما از خرد به دور است از آن که کور است نا بیناتر شمرده میشود.»(۱۹)
فردوسی گفته است:
نخست آفـــرینش خرد را شناس نگهبان جانست و او نا سپـــاس
خرد چشم جانست چون بنگری تو بی چشم شادان جهان نسپری
……( گزارش گمان شکن) چنین آمده است:
« روان آدمی با پنچ موهبت معنوی آمیختهگی دارد که یکی ازآنها خرد است. همان گونه در جسم آدمی نیز پنچ وسیله درک و شناخت تعبیه شده است: چشم، گوش، بینی، دهان و پوست.»(۲۰)
و فردوسی میگوید:
سه پاس تو گوش است و چشم و زبان کزین سه رسد نیک و بد بیگمان
و بد ین گمان مینگریم که فردوسی نیز تن و روان انسان را با خرد پیوند میدهد و این همگونی دیگریست میان او و نویسندهگان متنهای پهلوی.
فردوسی خرد را پایه و بنیان آفرینش میپندارد و حتی برآنست که خرد نخستین چیزی است که آفریده شده:
نخست آفرینش خرد را شناس نگهبان جانست و او ناسپاس
خرد زنده جاودانـــــی شناس خرد مایه زندهگانــــی شناس
او گفته است که هفت سیاره بر دوازده مجموعه که هر کدام در دایرههای فلکی جای گاهی ویژه دارد از آن رو چیرهگی یافتهاند که راه سرنوشت آدمی را که به خرد او پیوند دارد روشن سازند:
از آغاز باید که دانــــی درست سرمایه گوهران از نخست
ابر ده و دو هفت شد که خدای گرفتند هر یک سزاوار جای
و از او بخشش و دادن آمد پدید ببخشید داننده را چون سزید
این اندیشه نیز با بخشی از نخستین فصل مینوک خرد پیوندی ژرف دارد:
« او که آفرینده همه نیکوییهاست، همه موجودات را برمبنای خرد آفریده و نظام موجود در گردش افلاک و حفاظت آنها را همانند نگهداری آفریدههای قدسی و معنوی به کمک خرد انجام میدهد.» ودر همین فصل میخوانیم:
« اهورا مزدا جهان را آفرید و موجودات را آفرید آنچه را که هست و حیات دارد و در پناه خرد ذاتی خود زندهگی میکند، نظام جهان مادی و معنوی نیز موجودیت خود را به نیروی خرد ذاتی به دست میاآورد.»(۲۱)
در دوازدههمین فصل کتاب آمده است که جهان مادی و نیکوییهای آن و نیز آن هفت سیاره مانند جهان معنوی در اخیتار اهریمن نیست.(۲۲)
واپسین سخن در این بخش اینست که فردوسی دفتر جاودانی خویش را به نام خداوند جان و خرد می آغازد و شاید این پیوستهگی میان جان و خرد تا جایی شگفتی انگیز جلوه کند و پرسشهای را بر انگیزد، اما پاسخ این پرسشها را در اوستا( یسنا۶-۴۶) میتوان به دست آورد. در اوستا گفته شده است که جهان معنوی بیشتر از جهان مادی پدید آورده شده است و جان و خرد هستیهای معنوی نخستین در پهنه آفرینش بودهاند.
از آن رو فردوسی جان و خرد را همزاد و آفریده شده در یک دوران میداند.(۲۳)
۴- آفرینش از چشم انداز فردوسی:
در آن اندیشههای فلسفی که فردوسی در آغاز شاهنامه به بیان آنها پرداخته است، تناقضها و نا همگونیهای ژرفی به چشم میخورد و کار پژوهشگران را به تنگانا میافگند. شناخت سر چشمه و خاستگاه این اندیشهها نیز دشواریهای زیادی دارد.
بنابر نوشته بیرونی در آثار الباقیه عن القرون الخالیه چگونهگی آفرینش کیومرث ( نخستین انسان اسطورهیی) در شاهنامه اوبوعلی محمد بن احمد بلخی نیز آمده است (۲۴) و بخشی از این اسطوره در اوستا نیز راه یافتهاند(۲۵) و به گفته نولد که خاور شناس المانی بهرهیی از این اندیشهها از( خداینامه ) برگرفته شده است و همانندیهای هم با پارهیی از فصلهای بندهش دارد.(۲۶)
در شاهنامه در باره آفرینش گیتی چنین میخوانیم:
از آغاز باید که دانی درست سرمایه گوهران از نخست
که یزدان زنا چیز چیز آفرید بدان تا توانایی آمـــــــد پدید
اینکه آفریدگار هر چیز را از کم(کتم و عدم ) به ( عرصه وجود) میآورد، اندیشه یی است اسلامی و با انگارههای زردشتی ناهماهنگ، در بندهشن آمده است:« هر مزد از آن خودی خویش، از روشنی مادی تن آفریدهگان خویش را فراز آفرید به تن آتش روشن، سپید، گرد، آشکار از دور و از آن مینوکه پتیاره را که در هر دو آفرینش مادی و مینوی است، ببرد.» (۲۷) اما در همین آغاز شاهنامه شعرهایی هم میخوانیم که درونمایه آنها با باورهای اسلامی نیز همسان نیست. به گونه نمونه:
ز یاقوت سرخ است چرخ کبود نه از آب و باد و نه از گردو دود(۲۸)
و باز در بیت بعدی میگوید:
به چندان فروغ و به چندان چراغ بیاراسته چون به نورو ز باغ
و در این بیت به بیان اندیشهیی پرداخته که در بخشی از آیه یازده سوره (۴۱) قرآن مجید آمده است.(۲۹)
از سوی دیگر اندیشه فردوسی در باره آفرینش آسمان با باورهای زردشتی نیز همگونی ندارد. در زاد اسپرم و بندهشن آمده که آسمان چیزیست فلز گونه و فلزین پنداشتن سپهر اشاره است به واژه پهلوی xanaflan که به معنای فلز گداخته است.(۳۰) بنابر پژوهشهایی که در این زمینه انجام گرفته این واژه در اوستا به شکل xaena-Ayagha ودر در زبان دری به صورت خماهن و خماهان به کار رفته است.(۳۱) جای دیگری که فردوسی درباب مساله آفرینش سخن میراند « گفتگوی فرستاده روم با موبد در بار بهرام گور» است.
در اینجا باز میبینیم که باورهای فردوسی با اندیشههای بیان شده در فصلهای ۴۰ و ۵۵ مینوک خرد نزدیکی بههم میرساند:
درودی رسانم ز قیصـــــر به شاه که جاوید باد این سرو تاج و گاه
و دیگر که فــــرمود تا هفت چیز بپـــــــــرسم ز دانندهگان تو چیز
بدو گفت شاه آن سخنها بگـــوی سخن گـــوی را بیشتر آب روی
سخن گوی بکشـــاد بند از نهفت سخنهای قیصــر به موبد بگفت
به موبد چنین گفت کای رهنمون چه چیزآن که خوانی همیش اندورن
دگر آن که بیرونش خوانی همی جز این نیز نامش ندانـــــــی همی
چه چیز آن که نامش فراوان بود مرا و را به هر جای فرمان بود
چنین گفت موبد به فرزانه مرد که مشتاب و از راه دانش مگرد
پس آنگه چنین گفت کای هوشیار جواب سخن سربه سر گوش دار
مر این را که گفتی تو پاسخ یکیست سخن در برون ودرون اند کیست
برون آسمان اندرونش هـــــواست که آن فریزدان فـــــرمان رواست
همان بیکران از جهـــان ایزد است اگر تاب گیـــری به دانش بد است
زبر چون بهشتست و دوزخ به زیر بدان کس که باشد به یزدان دلیـــر
دگـــــر آن که بسیار نامش بود رونده به هر جـــای کامــــش بود
خـــــرد دارد ای پیر بسیار نام خــــــرد پادشا را رساند به کام
دگر آن که نزد جهان دار خوار به هر دانش از کرده کردگار
ستاره است درخشان ز چرخ بلند که بینا شمــــارش نداند که چند
بلند آسمان را که فرسنگ نیست کسی را بدو راه آهنگ نیست
همی خـــــوار گیری شمار و را همان گـــردش روز گار و را
در مینوک خرد آمده است: چه چیزی روشنتر و کدام تاریکتر؟ کدام چیز انباشته و کدام چیزی تهی؟ چه چیزی است که هیچ آفریدهیی را یارای ربودن آن نبود؟ کدامین چیز را هیچ کسی نمیتوان خرید؟ و پاسخهای داده شده نیز همان پاسخهای فردوسی است: دانایی، شایستهگی و خردمندی.
و نیز در همین دفتر به این پنداشتها بر میخوریم:« آسمان بر فراز زمین است به گونه یک تخم مرغ و حالت زمین نسبت به آسمان به حالت زرده در کل یک تخم همانندی دارد.»(۳۲)
۵- اسطوره و تاریخ در شاهنامه:
در برابر گذاری شاهنامه با یک دفتر تاریخ، از گونه تاریخ طبری، دو شیوه را میتوان بر گزید. نخست برابر گذاری کلی از چشم انداز ویژهگیهای هر یک و نگرش ویژه تاریخی پدید آورندهگان این دفترها ودیگر برابر گذاری حادثهها و رویدادها، چگونهگی پدید آمدن و سیرآنها و بیان ناهمگونیها در نامهای کسان و جایها و ناهمسانی در تاریخ گذاری و مانند اینها.
برداشت طبری از تاریخ تنها برداشت تاریخیست، آماج او نگارش تاریخ جهانست از آغاز آٰفرینش تا روزگار خودش، او برای دست یافتن به این آماج تا آنجا که میتوانسته است، سر گذشت پر فراز و فرود همه ملتها شناخته شده دوران خویش را در پیش رو داشته و به تاریخ خراسان به همان چشمی نگریسته است که به تاریخ بابل و مصر. در دیدگاه وی تاریخ خراسان بخشی از تاریخ جهانست. (۳۳) اگر طبری درتاریخ بزرگ خویش اسطورههای کهن آریایی را میآرد نه از آن روست که او خود کیومرث را نخستین فرمانروای جهان میپندارد. چنانکه گزارش رویدادهای پس از پیدایی اسلام در تاریخ وی بر پایه گاهنامه نوین اسلامی و سالهای هجری استوار شدهاند، ولی فردوسی از تاریخ برداشتی حماسی دارد. از چشم انداز او تاریخ با کیومرث که نخستین فرمانروای جهان پنداشته شده است، آغاز میگردد. والایی و شکوهندهگی تاریخ، همان والایی و شکوهندهگی آریانای کهن است و ایوان تاریخ با واژ گونه شدن اورنگ فرماندهان آریایی از پای در می افتد و نشیبی از پی آن همه فرازها پدید میآید که دیگر نمیتوان آن را تاریخ پنداشت و درست در همین جاست که دانای طوس لب از سخن فرو میبندد.
به گفته پژوهندهیی « اگرمقصد فردوسی از تاریخ، حماسه ملت خودش نبود و تاریخ در نظر او همان وسعت و دامنهیی را که در نظر طبری داشت دارا میبود، تاریخ بعد از اسلام را نیز به نظم میکشید»(۳۴) گفتهاند که تاریخ نگری فردوسی را با تاریخ نگری اسوالدشپنگلر اندیشهور آلمانی میتوان هم سرشت پنداشت، اشپنگلر بر آن بود که روند تاریخ جهان به گونهییکه از خاستگاه معینی سر بر زده وتا روزگار ما برسد، وجود ندارد. تاریخ سر گذشت تمدنها و فرهنگهاست و این تمدنها و فرهنگها واحدهای گسسته ازهم و مستقل و همانند مونادMonad های لایبنتز دربسته وبدون پنچره هستند و از هر روی با پدیدههای روانمندی هم گونی دارند و دورانهای زایش، کودکی، بلوغ، جوانی، پیری و مرگ را از سر میگذرانند.
با خواندن و بررسی شاهنامه کسی که از اندیشههای اشپنگلر آگاهی دارد بدین پنداشت اندر میشود که در آریانای کهن فرهنگی با پدید آمدن کیومرث، هوشنگ و جمشید آغازیدن میگیرد و این دوران کودکی آنست، سپس به روزگار نو جوانی میرسد و فریدون و ایرج و منو چهر در پهنه آن گام مینهند. پس از آن آوان جوانی، غرور و سر فرازی آنست و دوران کیخسرو و رستم.
با پیدایی زردشت و گشتاسپ روزگار سالمندی و بلوغ عقلی آن فرا میرسد و این بلوغ عقلی و خردمندی در دوران ساسانیان به اوج میگراید. پس از خسرو پرویز روزگار ناتوانی، پیری و فرسودهگی آغاز میشود و نبرد قادسیه این فرهنگ را به گورستان تاریخ میسپارد.
به پنداشت اشپنگلر سرنوشت قومها و ملتها چیزی جز سر نوشت فرهنگها نیست و این سر نوشتیست گزیر ناپذیر و محتوم و انسان توان دگرگون ساختن آن را ندارد.
شاهنامه نیز بهره از تاریخ فرهنگ است و بیان سر نوشت و پیش بینی این سر نوشت نیز بر پایه دانش و آزمون انجام نپذیرفته، بل بر بنیاد این سر نوشت ازلی نموده شده است، چنانکه باژگونه شدن اورنگ و گاه ساسانیان را نوشیروان در خواب دیده بود:
که نوشیروان دیده بود این به خواب کزین تخت بپراگند رنگ و آب
چنان دید کز تا زیان صد هــــزار هیونان مست و گسسته مهــــــــار
گــــــــذر یافتندی براروند رود نماند براین بوم و بر تارو پود
به ایران و بابل نه کشت و درود به چرخ زحل بر شده تیره دود
هم آتش بمردی به آتشــــــــکده شده تیره نوروز و چشن سده
اما باید به یاد داشت که شاهنامه از پارهیی ویژهگیهای تاریخی نیز تهی نیست. خداینامه دوره ساسانیان را که یکی از سر چشمههای دوران ساسانی بیانگر روز گاران اساطیریست و در آن « شخصیتهای تاریخی در لباس افسانهها و به نیروی تخیل در سیمای قهرمانان شکست ناپذیر و برتر از آدمهای عادی پدیدار میشوند. در بخش ساسانیان از آن زندهگیهای دراز و کارهای بالاتر از نیروی انسانی ودرهم شکستن مرزهای طبیعت نشانهیی نمیتوان یافت، زیرا این بخش بر پایه اسنادی که جنبه تاریخی دارند سروده شده است.»(۳۵) از سوی دیگر نباید فراموش کرد که اشپنگلر از پذیرش واقعیت و عینیت مقوله تکامل سر باز میزد و پویه تاریخ را رو به سوی زوال میانگاشت، ولی اندیشه و سخن فردوسی سرشت دیگری دارند، فریاد او پژواک استمرار و پایایی و پویایی تاریخ و فرهنگ است.
یاد داشتها:
۱۶و۱۷رک به: زروانیان و دهریمن، ص ص ۶۱-۶۲٫
۱۸- مینوی خرد، ص ۴-۵مقدمه، به نقل دکتر مهدی غروی در مقالت « پژوهش در شاهنامه» که بر پایه بررسیهای جهانگیر کویاجی دانشمند پارسی هند نگارش یافته است. رک به مجله هنر و مردم، ش۱۶۷، سال چهارده هم، ص ۲۱٫
۱۹- همان ص۲۲٫
۲۰- رک به: رضااصطهباتاتی، باز خوانی گزارش گمان شکن به ترجمه صادق هدایت، تهران، ۱۳۵۶، ص ۶۲٫
۲۱- مینوی خرد، ص۱، فصل نخست.
۲۲- مینوی خرد، ص ۲۳، فصل ششم.
۲۳- این اندیشه که خداوند نخست خرد را آفرید به پنداشت گروهی از اندیشه ورزان جهان اسلام که گفته اند: اول ما خلق الله العقل، سخت همسان است.
۲۴- آثار الباقیه عن القرون الخالیه، ص ۹۹به نقل دکتور جایی در مقالت « سخن فردوسی در باره فلسفه اولی پیش از کانت »یغما، ش۸، سال۳۰، ص ۴۵۷٫
۲۵- رک به: حبیب یغمایی، فردوسی و شاهنامه او، تهران، ص ۱۵۳٫
۲۶- به ویژه میان فصل ۲۴ بندهشن و اندیشههای فلسفی فردوسی همگونیهای فراوانی میتوان یافت.
۲۷- بندهشن، ص۱۱، سطر۴ تا۵، به نقل دکتر رجایی در مقالتی که در یاد داشت های شماره ۴و ۲۴ از آن یاد کردیم.
۲۸- آیه ۱۰ سوره۴۱قرآن مجید چنین است: ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او گرها قالنا اتینا طائعین.
۲۹- آیه ۱۱ سوره ۴۱ فقضیهن سبع سموات فی یومین و اوحی قی کل سموات فی یومین الدنیا بمصابیح و حفظاء ذلک تقدیر العزیر العلیم.
۳۰و۳۱- رک به: دکتور مهر داد بهار، اساطیر ایران، از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ص ۳۴٫
۳۲- مینوی خرد، ص ۵۷، فصل ۳۹، شمارهها ی۳-۸، به نقل دکتور مهدی غروی در مقالت« پژوهشی در شاهنامه» ویژهگیهای این مقالت در یاد داشت شماره ۱۸ بیان شده است.
۳۳- برای آگاهی بیشتر رک به: دکتور عباس زریاب، « فردوسی و طبری» یغما، ش ۲، اردی بهشت ماه ۱۳۵۶، ص ص۶۵-۶۶٫
۳۴- همان، ص۶۷٫
۳۵- همان، ص ۷۲٫
اشعار متن از شاهنامه چاپ انتشارات جاویدان.