نقش پای کوشانیان در شاهنامه
نویسنده: مایل هروی
منبع: فصل نامه فرهنگی، ادبی و پژوهشی حجت، سال اول،صفحه ۷۴-۸۴شماره سوم، میزان- قوس۱۳۶۹٫
متن منظوم کهن ما شاهنامه فردوسی است ، تاریخ پیش از اسلام کشور ما در ساحه بزرگ آریایی به ویژه کوشانیها که از دیریست بدان توجه جهانی شده است، در بر خورد برشهای افسانهیی گه گاه جولان میکند، پای افسانه در بسا موارد فرهنگ ما دخیل است. ما که به زمانههای پیشین سر و کار داریم آثاری باید در دست باشد، سکههای دوره کوشانیان و برخی آثار هده و بگرام و جاهای دیگر سند گویا و پویائیست از حضور شان.
شاهنامه نیز رگههای از تاریخ کوشانیان را به خصوص نقش پهلوانان آن دوره را در بر دارد. شاهنامه سند اصالت و رسالت ماست منبع عواطف و احساس انسانی شناخته شده و افسانهها و کارنامههای بزرگان تاریخ از آنجا سر چشمه میگیرند.
فردوسی در زیر عنوان پادشاهی کیخسرو« داستان کاموس کسانی» را به گونه عنوان مقالت منظوم خود یاد نموده (۱)، کشان و کسانی در گل گل جاهای شاهنامه آمده و هر چند این افسانهها تسلسل منطقی ندارند نامهای از پهلوانان کسانی یاد شده مثل کاموس، اشکبوسی، چنگشی شنگل ساده و از همه این پهلوانان دوره کوشانی کاموس نقش بزرگ و چشیم گیری داشته است.
جهان پهلوان کاموس کشانی و دیگران در زیر شعاع برق افراسیاب و در اصطلاح در جناح تورانیان قرار داشتند. آنگاه که فردوسی سرودهای حماسه خود را آغاز میکند از حماسه آفرینی کاموس بدین بیت آغاز میکند.
کنــــــون رزم کاموس پیش آورم ز دفتــــــــر بگفتار خویش آورم(۲)
این نبرده خالی از گنگی نیست و اما این پهلوانان در حالیکه به میدان نبرد بههم می آیند به اندرزهم میآغازند و یا به توصیف خود میپردازند و در ستایش گری مباهات میکنند صف اندر صف گشانده میشوند و گه گاه به نتیجه نمیرسند، تنها از این نبرد، طوس از لشکری ایرانیان ارژنک نامی را میکشد و جنگ دوم ایرانیان و تورانیان آغاز مییابد.
درین گاهست که تورانیان جادو میکنند و جادوگر بر فراز کوه میرود و ابر پیدا میشود و برف بر لشکر طوس میبارد از ایرانیان دو سپاه تلف میشود، و به کوه هماون لشکر طوسی هزیمت میکنند و لشکر طوسی جادوگر را مییابند و میکشند برف و خنک از بین میرود.
سپهدار لشکر تورانیان(پیران) و افراسیاب سپاه زیادی فراهم میآورد سپهدار گرد کاموس کشانیست که در شاهنامه بدین گونه تجلی میکند:
یکی مهتر آمد از آن روی آب که بروی ثنا کرد افـــــــراسیاب
تنشش زور دارد بصد نره شیر سر ژنده پیـــــــــل اندر آرد بزیر
ببالا چو سرو به دیــــــدار ماه جهان گــــرد نازان بدو تاج و گاه
کثانی چو کاموس شمشیر زن که چشمش ندید است هرگز شکن
پیران در اینجا کاموس را توقیف میکند گویا کاموس از لشکر خاقان بدین لشکر همراه میگردد:
به بینم سر فـــراز کاموس را برابر کنم شنگل و طوس را
چو باز آیم ایدر به بندم میان بر آرم دم و دود از ایرانیان(۳)
خاقان چین لشکر ایران را دیدهبانی میکند باز کاموس در شاهنامه سر میکشد.
چو کاموس و منشور و خاقان چین چو بیورد و چون شنگل پیش بین
نظاره به کوه هماون شدند نه بر آرزو پیش دشمن شدند(۴)
صحبتهای خاقان چین میکند و همزمان به او کاموس فخرگرانه نیز میگوید:
چنین گفته کاموس کاین رای نیست بدین موش اندر مرا پای نیست
بدین مایه مردم بدین گونه جنـــــگ چرا جست باید به چندین درنگ
بسازیم و یکباره جنــــگ آوریــــم بر ایشان درد کوه تنگ آوریـــم
به ایران گذاریــــــم از ایدر سپــاه نمانیـــــم تخت ونه تاج و نه شاه
برو بوم یکبـــــاره ویران کنیــــــم بکام دلیـــــران و شیران کنیم(۵)
سخنانی چند که رنگ مفاخره را دارد کاموس در زبان آورد و همه نام آوران بدین گفتار او تن میدهند ودل میگذارند.
همه نام داران برین هم سخـــــن که کاموس شیر افگن افگنــــد بن
بگفتنــــــد و از جای بر خاستند همه شب همـــــــی لشکر آراستند
درین گاهست که رستم دستان به اشاره کیخسرو از سیستان میرسد سپهدار توران را خاقان چین مشوره میکند کاموس عنان سخن را به دست میگیرد و گفتارش همه مفاخرت است و زور آزمایی، پیران نصحیت میکند که از زور رستم مرا مترسان ودمار او را بر آورم. خاقان چین به پیران میگوید که تو کاموس را به کینتوزی تشویق نمودی او مردیست که گفتار خود را بکر دار گره میزند.
به پیران چنین گفت خاقان چین که کاموس را راه دادی بکیــــن
بکردار پیش آورد هر چه گفت که با کوه ریاست و با پیل جفت(۶)
خاقان چین کاموس را میستاید و توصیف میکند پیران هومان را اندز میدهد زیرا از رستم میهراسد.
ابا آن که کاموس رو ز نبرد همی پیلتن را ندارد به مرد
مبادا که او دارد ایدر به جنگ وگر چند کاموس باشد نهنگ(۷)
فردوسی عنوان دیگر دارد بنام آنکه «گیو و طوس با کاموس میجنگند» لشکرها همه آراسته و پیراسته، بوق کرنا بلند و شعارهای جنگ و جنگ بارهگی فضا را پر کرده است. گوید:
ز در گاه کاموس برخاست غو که او بود شیر افگن و پیشــــرو
سپاه انجمن کرد و جوشن بداد دلش پر زر زم و سرش پر ز باد
ز گردن کشان لشکری بر گزید ز پولاد و آهـــــــن شده ناپدید(۸)
نخست کاموس بر گیو پهلوان مخالف، میجنگد و نیزه گیو را میشکند و طوس غمی میشود خروشان از قلب سپاه بر میخیزد. دشت به گونه آبنوس میگردد و کاموس و طوس پراگنده میشوند و هر دو گروه سوی خیمهها و بار گاه خود بر میگردند. آنگاه رستم از سیستان میآید و به لشکر ایران میرسد.
لشکر فراون تورانیان گیرو کشنده و در اینجا باز چهره کاموس و پهلوانی دیگر بنام شنگل ظاهر میشود.
ز کاموس و شنگل ز خاقان چین ز منشور دگر دان ایران زمین
ز کاموس خود جای گفتار نیست که ما را بدو راه دیـــدار نیست
درخیست بارش همه گـــــزو تیغ که گر بر سرش سنگ بارد ز تیغ
ز پیلان جنگی نجوید گــــــــریز سرش پر زکینه دلش پر ستیز(۹)
در شاهنامه سخنهائیست که پهلوان طومار رشادت و مردانگی را میکشاید و مینماید، فخر و مباهات میکند روحیه خود و لشکر را با الفاظ طمطراق آمیزی بالا میبرد و حفظ میکند.
اشکبوس پهلوان کشانی دیگر به رزم رستم میرود و بر خود میخروشد و رزمندگان را به پیکار رستم میطلبد بدین بیان پر آب و تاب:
دلیــــری که بود نام او اشکبوس همی بر خروشد برسان کوس
خروشید کای نام داران مــــــرد کدام از شما آید اندر نبرد(۱۰)
رستم پیاده به جنگ بر میخزد و به اشکبوس میگوید که پیاده باید جنگ نمود اشکبوس تیر را بر اسپ رستم میزند و آنگاه رستم خدنگ را بر اشکبوس حواله میکند پیکان از مهره پشت اشکبوس میگذرد:
چو زد تیـــر بر سینه اشکبوس سپهر آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیـــر و قدر گفت ده فلک گفت احسن ملک گفت زه
کشانی هم اندر زمان جان بداد تو گفتی که او خود ز مادر نزاد(۱۱)
کاموس عظیم افسرده میشود دیگر میگوید:
به رزم اندرون کشته شد اشکبوس و زان شادمان شد دل گیو و طوس
مفاخرتها و رجز خوانی پهلوانان سپهداران ایران و توران عظیم درمیگیرد و از طرف توران چنانکه فردوسی یاد کرده است، کشانی چینی و هندی گرد میشوند، کاموس در میدان نعره میزند که آیا دیگر جنگآوری است؟ میگوید. پهلوانی دیگر(الوای) نام به میدان نبرد میرود تا با کاموس بجنگند، او را رستم اندرز می دهد که هوش را بگیرد و به گرز و گوپال تکیه نکند، به یک ضرب نیزه ، کاموس او را میکشد رستم غضبناک میگردد سپاه در رویا رویی هم صف آرایی میکنند، جهان پهلوان کشانی کاموس کشته میشود و باز تیره هندی چینی و تورانی انجمن میآرایند، پیکار خونین دیگری بر پا میگردد.(۱۲)
چنگش از گروه کشانیها قد علم میکند و چون رستم را در مینگرد که گرزی قوی دارد، ستوار چون پیلتن ایستاده است میخواهد فرار کند رستم بی درنگ او را به پنحه پولادین خود گیر میکند و او را از حیات محروم میسازد مردی دیگر از کوشانیان بنام «ساوه» جهان پهلوان رستم را دشنام میدهد که من کین و انتقام کاموس را میگیرم، گفتار«ساوه» را که رستم شنید و آنگاه گرز گرانسنگ را بر گرفت و بر سرش سخت کوفت سرش را بر تنش فرو برد. فردوسی گوید:
از و جن لشکر پر آزار کـــــرد درفش کشانی نگون سار کــــرد
حرف از کشان و کشانی در شاهنامه در همین جا تمام میشود. نتیجه این گفتار آن که کتاب سند بادنامه کاملا یک کتاب فرهنگ کوشا نیست چنانکه کوشانیها عنصر چینی و هندی دارند.
داستانها چون کلیله و دمنه یکی در داخل دیگر مهره خورده و داستانها پیچ وعجیبی دارد و از طرفی هشیاری زنان با دید وسیعی یاد شده که در پهلوی این یاد کرد، خرد آموز است.
و در کتاب به صراحت نام کوردس به ذکر آمده که نگارنده این را روی قیاس درست و گونه ترجمه از زبانی بزبان دیگر و چهار مرحله ترجمه یقین دارد که فیزیس کوردس شده استو این نظر منست و من بدان باورمندم و بروایت مسعودی در مروج الذهب این اثر از فرهنگ کوش یاد شده که مورد تائید منست و این کتاب در بست، فرهنگ کوشانیان را باز تاب مینماید. کوشانیانیکه در شاهنامه در جلوه پهلوان یا سر لشکر و سپهدار و یا امیر و شاه به ذکر آمده اند در صف خاقان چین قرار دارند ودر لشکر توران پیوسته اند ولی اگر بخواهیم که همه ابعاد تاریخ کوشانیها را در شاهنامه بیابیم قابل اشکال است و میتوان رگههای از تاریخ و در اصطلاح جای پایی را ببینیم که چطور در این کتاب بزرگ دری پای کوشانی ها کشانده شده و اما این مطلب سزاوار اهمیت است، که ما در متن اصیل فرهنگ خود یک فصل مشبع را ازین برهه تاریخ(کوشانی ها) میخوانیم و از جنگ و پیکار شان آگاه میگردیم و از بزرگی و دلاوری و نبرد شان اطلاع حاصل میکنیم درین شعر فردوسی توجه کنید که وقتی اشکبوس سپهدار بزرگ کشانی را رستم میکشد به تعریف رستم فردوسی میگوید:
چو زد تیــــر بر سینه اشکبوس سپهر آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قــــدر گفت ده فلک گفت احسن ملک گفت زه
آن گاهیکه کاموس و اشکبوس که سر آمد آن لشکر کشانی بوده اند در نبرد و کار دانی هنوز هم کوشانیان نیرو وروحیات خود را از دست نمیدهند، هومان و چنگش در رویا رویی نبرد حریف قرار میگیرند و در فرجان ، واپسین پهلوان خود را از دست دادند و میدانستند که به اثر مذاکره هم شکست شان در باورمندی میانجامد.
ولی آخرین سپهدار شان به پا خاسته و جنگ نمود و رستم را دشنام میداد و رستم بر سرش گرزگرانسنگ را کوفت به گفته فردوسی:
از و جن لشکر پر آزار کــــــرد درفش کشانی نگون سار کـــرد
اشکبوس بود جلوه کوشانیان در شاهنامه فردوسی برای محققان شرقی و غربی جالب است و مطالب پر ارزی خواهد بود که در لباس افسانه و حماسه عرضی وجود کرده است.اگر ما از نگاه تاریخ باورمند باشیم که کوشانیها در بین اکسوس( آمو دریا)و وگنگا در موقف بشکوهی زندهگی میکرده اند و دولت بزرگی به وجود آورده اند این نامهای شاهنامهیی مثل کاموس، اشکبوس، چنگش، هومان در صف این نامهای سکهیی کچولاکدفزس، دیماکدفزس، کنشکا، هویشکا، واسودوا جالب مینمایند، تحقیقات گستردهتری ایجاب میکند تا ردپای شان روشن گردد.
نتیجه این مقاله آن که:
۱- از گروه آدمهای کوشانی در شخصیت بزرگ کاموس و اشکبوس جهان پهلوان ظهور نمودند، اشخاص دیگر در قصه کاموس نیز بودند. کوشانیان در شاهنامه از آنگاهی آغاز مییابد که داستان سیاوش در فرجام قرار میگیرد و کیخسرو بر اریکه شاهی مینشیند، گویا کین سیاوش را از تورانیان میطلبد، سپاهای آن به فرمان روایی فریبرز است از توران به سرداری پیران، و کاموس آن جهان پهلوان نامآور کشانی با سپاه خاقان چین و توران میپیوندد.
۲- طوریکه به ذکر رفت که: پیران در شاهنامه سر لشکر توران است به نزد کاموس و خاقان چین میرود به هومان سپه دار خود صحبت میکند و خاقان چین و کاموس را کم از افراسیاب نمیداند و او را شاه نام بردار میکند و خداوند تاج و تخت میگوید:
به هومان چنین گفت پیران که من پـــذیره شوم پیش این انجمــــــن
ازین آمدن بی نیــــــــــازی سخت خداوند تاجنــــــد و زیبای تخت
ندارند سر کم ز افــــــــــراسیاب که با تخت گنج اند و با جاه و آب
در آنگاهی که اشکبوس به تیر رستم میمیرد پیران گزارش را به کاوس میدهد و او را شاه خطاب میکند:
بسی آفـــــرین خواند پیران بدوی که ای شاه بینا دل راستگـــوی
بدین شاخ و این یال و بازو و کفت هنـــــــرمند باشی ندارم شگفت
فردوسی گاه کاموس را سپهبد میگوید:
سپهبد سر افراز کاموس بود که با لشکر و پیل رباکوس بود
۳- مسلم آنست که دفتری نزد فردوسی بوده است که داستان کاموس را به ذکر آورده است بدین شواهد:
کنون رزم کاموس پیش آوریــــم ز دفتر به گفتار خویش آوریـــم
در شاهنامههای منثور تاریخ کوشانیان تجلی کرده است و فردوسی مطالب را نقل داده و قصهها، نبرد را خوب پرورش داده است.
۴- پهلوانان لشکر کیخسرو مثلا گیو و طوس و دیگران قدرت جنگ را با کاموس کشانی نداشتند همان رستم بود که گویا در نخستین مرحله کاموس را در کمند آورد و او را مهلت نداد و کشت.
دلاوری چو کاموس شمشیرزن که چشم ندیده است هرگز شکن
همه کارهای شگفت آورد چو خشم آورد باد و برف آورد
چو خوشنود باشد بهار آردت گل و سنبل جـــــویبــــار آردت
۵- در داستان کاموس این مطلب روشن است که رستم هنوز نیامده است و از آنست«رهام» آن قدر نیرومند ندارد که با اشکبوس بجنگد و الوا که با نیزه اشکبوس را از زندهگی بدور میسازد و رستم است که با کمند، کاموس را میگیرد و او را میکشد و اگر این نبرد را جنگ رستم سکایی با کاموس و اشکبوس کشانی یادکنیم بی مورد نخواهد بود زیرا همه کار گشایی ها بنام رستم ختم میشود:
شگفتی به گیتی ز رستم بسی است کزو داستان در دل هر کسی است
ماخذ:
۱- شاهنامه فردوسی، ج۲، ص ۷۶۴، از داستان سیاسسسوش تا داستان دوازده رخ بکوشش دبیر سیاقی.
۲- شاهنامه فردوسی، ج۲، ص ۷۶۵٫
۳-شاهنامه فردوسی، ج۲، ص ۸۰۷٫
۴-شاهنامه فردوسی، ج۲، ص ۸۴۵٫
۵- شاهنامه فردوسی، ج۲، ص ۸۱۶٫
۶- شاهنامه همین صحفه.
۷- شاهنامه همین صحفه .
۸- شاهنامه فردوسی، ج۲، ص ۸۱۹٫
۹- شاهنامه فردوسی، ج۲، ص ۸۲۱٫
۱۰-شاهنامه فردوسی، ج۲، ص ۸۲۳٫
۱۱- عنوان رزم رستم با اشکبوس، ص ۸۱۳٫
۱۲- شاهنامه، ج۲، ص ۸۳۴٫
۱۳ در صحفه ۸۴۴ این مطلب مشرح آمده است همان ج۲ بکوشش دبیر سیاقی.