بهرام چوبینه
(رستم دیگر در دوران ساسانی)
نویسنده: محمد طغیان
منبع: فصل نامه فرهنگی، ادبی و پژوهشی حجت، سال اول،صفحه۶۷-۷۳شماره سوم، میزان- قوس۱۳۶۹٫
در شاهنامه و نزد فردوسی رستم جای خویش را دارد. او قهرمان اساسی بسیاری از داستانهای شاهنامه است. در داستان اگر او نباشد، داستان خواننده ندارد. او همه کاره و همه چیز ایران باستان است و « خداوند خویشتن را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید.»(۱) تاج بخش است ویشت دلیران . و اما در پایان دوره ساسانیها بهرام چوبینه با بعضی از خصوصیات رستم ظهور میکند داستان بهرام چوبینه قبل از اسلام بصورت جداگانه و جود داشته که در عهد هشام بن عبدالملک به عربی ترجمه شده است. این داستان در شاهنامه به صورت مفصل . در اخبار الطوال ابوحنیفه احمد بن داود الدینوری با تفصیل نسبی نقل شده است(۲).
در شاهنامه تلاشهایی وجود دارد که او را رستم دوران ساسانی بشناسانند.
بداور ستم آن زمانه به جنـــــگ پلنگی بزیرش نهنگی به چنــگ(۳)
به حق که بهرام با بسیاری از خصوصیتهای رستم مانند دلاوری، هوشیاری، اراده صلابت روح جوانمردی، بزرگواری، نقشه کشی، هنرمندی و نیرنگ پرورده شده است. به نظر من دوره ساسانی بدان جهت که بسیار تاریخی و وقایع بدون اسطوره و افسانه در دسترس فردوسی قرار دارد. شعر فردوسی عذوبت دورههای پیشین مخصوصا دوره پهلوانی را ندارد. به همین ملحوظ گاهی افسانه ها در این دوره نیز راه پیدا میکند. یکی از داستانهایی را که در آن اسطوره و افسانه بیشتر راه یافته همین داستان بهرام چوبین است فردوسی بهرام را با سیمای رستم درباره می آفریند و سخناش در باره او رنگ دورههای پهلوانی را دارد.
همـــی تاخت بهرام خشتی بدست چنـــان چون بود مردم نیـــــم مست
نجستنــــد جــز اندک از دست اوی به خــــــــــــون بود یازان سرمست اوی
بر آمد چکاچاک زخــــــم ســـران چو پولاد با پتک آهنـــــــــــــــگران
از سوی دیگر دوران ساسانیها پایانی از یک امپراطوری بزرگ و به اوج رسیده است که واپس به سوی زمین سقوط میکند. این امپراطوری با همان عظمت و بزرگیایی که دارد باید شکست غم انگیزش، تراژیدی یی بزرگی را بار آورد.
دوران انحطاط در تمام پدیدهها عوامل موجهی دارند. این امپراطوری از درون فرسوده میشد و عوامل خارجی هم بران تاثیر میگذاشت. شاه و در باریان غرق تجمل و خود پرستی بودند. بیداد به اوج رسیده بود و رعایا در هالهیی از فقر و بد بختی به سر میبردند. دیگر از نظر مادی و معنوی توانایی رفتن به دنبال چنین حکومتی را نداشتند. دین زردشتی دیگر نمیتوانست جواب گوی نیازمندیهای مردم باشد. ظهور آئینهای مانی ومزدک در آن عصر گویای این حقیقت است، واز طرفی آئین بودا و مسیحیت از دو طرف آن را شکنجه میکردند. خلاصه اینکه مردم در پریشانی و اضطراب مادی و معنوی به سر میبردند. ولی به همه حال زندهگی آزاد و افتخار آمیز را هر کس دوست دارد. من فکر میکنم همین آرزومندی فردوسی را وا داشته است که در واپسین لحظات شکست و سقوط قهرمانی بیافریند، نگهدارنده و محافظ نوامیس ملی. زیرا هر مزد ساسانی دیگر توانایی مقاومت در برابر بیگانهگان را ندارد. بلعمی آورده است: « چون ده سال از پادشاهی او بگذشت، ملکان از هر سوی به پادشاهی او در آمدند و لشکرهای وی همه بگریختند و کارها و پادشاهی او بگرفتند. از سوی ترک ملک ترک بیامد…. .و از سوی مغرب ملک روم بیامد با صد هزار مرد و…و از سوی ارمنیه و آذربایجان ملک خزران بیرون آمد، با سپاه بسیار…و از سوی بادیه از دو جانب عرب بیرون آمدند….»(۴) ضعف ساسانیان دیگر هویداست. دفاع از نوامیس ملی به مردانی ضرورت دارد مانند رستم که کمندی به فتراک وگرزی بدست اندیشهیی در سر داشته باشند. بهرام همان طور است. درفش رستم که جز گنجینه هر مزد ساسانی است به بهرام سپرده میشود.
بیاورد پس شهــــــریار آن درفش کجا پیکــــــرش اژدها بد بنفش
که در پیش رستم بدی روز جنگ سبک شاه بگرفت آن را به چنگ
و آن را به بهرام سپرد و گفت:
درفش وی«رستم» است این که داری به دست
که پیـــــــروز بادی او یــــــــزدان پرست
گمانم که تو رستم دیگـــــــــــــــــــــــــــــــری
به مــــــــــردی و گــــــــردی و فرمان بری
بهرام درفش رستم را بر افراشت و بدین ترتیب روح رستم یک بار دیگر در پیکر بهرام حلول کرد.
ز میــــــــــدان بیامد بجای نشست سپهبـــــــد درفش تهمتن بدست
ولی تصوریکه فردوسی از ظواهر بهرام چوبینه میدهد خلاف رستم است.
ببالا در ازو به اندام خشــــــک بگرد سرش جعد مویی چومشک
قوی استخوان ها و بینی بزرگ سیه چرده گری دلیر و ستــــرگ
رستم این طور نیست. رستم رخی چون ماه دارد، قوی هیکل است، رانهایش مانند ران هیون و بازوانش سطبر، ریش دو شاخ دارد، کمرش باریک است و سینه اش پهن.
بهرام از زبان خسرو پرویز تصویر شده است:
بدو گفت خسرو که آن گوژ پشت بپرسی سخن پاسخ آرد درشت
همان کژه بینی و خوابیده چشم دل آگنده دارد تو گویی بخشم
خشمش به خشم رستم میماند. در هنگام رزم کسی را یارای سخن گفتن با او نیست اسپش سفید و سیاه (ابلق) است و قبای سپید و حمایل سیاه بر تن دارد.
قباش سپید و حمـــــــایل سیاه همی راند و ابلق میان سپاه
اما رستم رخشی زیرران دارد که تنها او پیکره رستم را میتواند بکشد وببر بیان بر تن.
بهرام مانند رستم سیاهی لشکر را نمیپسندد. او در جریان جنگ نقشهها و نیرنگ های جنگی را چنان به کار میگیرد که شکست نصیب دشمنش میشود. رستم در جنگها ماوران با دوازده هزار نفر رفته بود. بهران نیز درجنگ ساوه شاه با دوازده هزار عسکر میرود. او چهل ساله گان را بر جوانان و نوجوانان ترجیح میدهد و میگوید که جوانان در جنگ مسوولیتی احساس نمیکند. چهل سالهگی سن اکمال است وآنان به خاطر حفظ نوامیس شان جان را در خطر میگذارند و تا پیروزی میجنگند.
دو ده ساله اسپ و دو بیست ساله مرد بر آرند از کوه پـــولاد گـــــــرد
بهرام راهی جنگ میشود و هر مزد به او میگوید که در صورت لزوم با ساوه آشتی کند و. اما بهرام مرد آشتی نیست. او میگوید:
گـــــر او جنگ را خواهد آراستن هزیمت بود آشتـــی خــــــواستن
گه رزم چـــــون بزم پیش آوری به فـــرمان بری ماند این داوری
وزان پس به فرمان دشمن شویم که بیجان و بیتوش و بیتن شویم
رستم تا که زنده است به کسی تن در نمیدهد:
نبیند مــــــــرا زنده با بند کس که روشن روانم بر این است و پس
هنگامیکه بهرام در برابر لشکر چهار صد هزاری ساوه شاه قرار میگیرد، بد دلان هراسان میشوند، موبدی که با اوست میگوید: ما توانمندی مقاومت را در برابر چنین لشکری نخواهیم داشت. بهرام گفت:
چو خور سر بر آرد از کوه سیاه نمایم تــــــــرا جنگ شاه و سپاه
همان گـــونه که رستم گفته بود:
چو فـــــردا بر آید بلند آفتاب من و گرزو میدان افـــــراسیاب
بهرام موبد راطعنه میزند:
ترا از دواتست و قرطاس بر ز لشکر که گفت که مــــرد شمر
و همچنان به خراد برزین در باره همین موضوع گفت:
ترا پیشه آبست و جای آبگیر نه مرد سنانی و گـــــو پال و تیر
درست گویی که رستم در جنگ هماون قرار دارد و همین حالا پیاده کمر جنگ را بسته و به میدان اشکبوس میرود. رستم در همانجا به طوس که راهی جنگ اشکبوس بود و بعد از شکست رهام از اشکبوس میخواست خود به میدان جنگ رود گفته بود:
تهمتن بر آشفت و با طوس گفت که رهام را جام یا ده است و جفت
بمـــــــی در همی تیغ بازی کند میان یلان سر فـــــــــــــرازی کند
چرا شد کنون روی چون سند روس ســــــــــواری بند کمتر از اشکبوس
بهرام در میدان جنگ داد مردانهگی میدهد. در میانه لشکری که کرانهاش پیدا نیست. در این هنگام چشمش به ساوه میافتد که بر اسپ تازیی نشسته و بر هر سوی تازد. بهرام دست به کمان میبرد.
او دیگر رستمی است در جنگ اشکبوس:
خدنگی کزین کرد پیکان چــو آب نهاده بر او چــــــــــــار پرعقاب
بمالید چا چی کمــــــان را بدست بچرم گـــــــوزن اندر آورد شست
چو چپ راست کرد و خم آورد راست خروش ازخم چرخ چاچی بخواست
چو بگـــــذشت پیکان بر انگشت او گذر کــــــــــرد از مهره پشت او
عین هم اشعار با کمی اضافات در جنگ رستم و اشکبوس ملاحظه میشود.
بهرام تیر انداز ماهری است، او در جنگ با مقاتوره تیرهای او را یکی پی دیگری تحمل میکند. ولی تیرمقاتوره به جانش کار گر نیست و اما وقتیکه دست به تیر و کمان میبرد حریف با یک تیر او از پا در میآید:
نگه کرد جوشن گذاری خدنگ که آهن شدی پیش او موم و سنگ
بزد بر میان سوار دلیــــــــر سپهبد شد از رزم ودینار سیـــــــر
بروی اندر آمد دو دیده پر آب همان زین توری شدش جای خواب
مانند رستم با یک چوبه تیر اشکبوس را از پا در آورد و یا که اسسفندیار را به جهان دیگر فرستاد.
بهرام تنها مردی میدان تیر و کمان نه بلکه او قوی پنجهیی است که شمشیرش نیز دشمن را تا سینه دو نیمه میکند. بهرام در برابر کوت رومی قرار گرفت. او را کوت هزاره میگفتند. به خاطریکه او به تنهایی با هزار مرد می جنگید. کوت هزاره با نیزه به بهرام حمله کرد و بهرمان تیغ را بر فرق او کوبید
یکی را تیغ زد بر سر و گردنش که تا سینه ببرید جنگی تنش
چو آواز تیغش به خسرو رسید بخندید کان زخم بهـــرام دید
نیاطوس سالار لشکر روم از خنده خسرو بر آشفته میشود که گویا او در کشته شدن کوت میخندد.