روان برتری جویی زناشویی در ایران شاهنامه فردوسی
نویسنده: عین الدین نصر
منبع: فصل نامه فرهنگی، ادبی و پژوهشی حجت، سال اول،صفحه۳۷-۴۹شماره سوم، میزان- قوس۱۳۶۹٫
چندی است، این اندیشه بر من دست داده که دیده نشده است زنان ایران شاهنامه فردوسی بیگانهگان را به همسری برگزیده باشند. این واقیعت عینی را در جهان اندیشه حماسی توانایی فردوسی جستجو نمودهام و دریافتهام. به روشنی باید گفت، پیدایی این پدیده در شاهنامه فراورده اندیشه قهرمان ساز و رستم ساز میهن پرستانه فردوسی است و بایسته مینماید تا آن را با دید نو به پژوهش گرفت.
من به فردوسی کمال احترام را دارم. این احترام به روی آناست که فردوسی قهرمان میهن پرستان ایران کهن است. هر کسی آن را جوید که خود خواهد و به اندیشهاش سازگار آید. منهم همان را جستهام که به اندیشهام سازگار مینماید.
این فکر از مطالعه سرتاسری شاهنامه در من پیدا آمده است. در این باره آثار دیگری را نخواندهام. پس این نهاده جستاری است که پس از به دست آوردن اندیشه راهنمون ساز، دانشمندان آگاه در موضوع به رسایی خود خواهد رسید.
واقیعت زناشویی در ایران شاهنامه فردوسی به این چهرهها از خود نقاب بر کشیده است:
۱- از راه خواستگاری، ۲- از راه پیدا شدن رابطه عاشقانه بین زن و مرد، ۳- از راه تصادف، ۴- از راه علاقهمندی خانواده زن، زنانیکه از راه خواستگاری به شوهران ایران شاهنامه رسیدهاند، فریگیس یا فرنگیس دختر افراسیاب، سودابه دختر شاه هاماوران، دختران شاه یمن و دیگران که یاد نامشان در این کوتاه نوشته ضروری نیست، میباشد.
دختران شاه یمن را فریدون برای پسران خویش خواستگاری مینماید. شاه یمن در نخست نا رضاست و از پیوند دختران خود به پسران فریدون رنج میبرد:
پیـامش چـو بشنیــــــــد شاه یمـــــن بپژمــــــــرد چون ز آب گنــــده سمن
(ص ۳۶، شاهنامه چاپ کابل)
اما از ترس جاه و زور فریدون و به روی دیدهای دیگر، سر انجام به پیوند دختران خود با پسران فریدون تن اندر میدهد.
سودابه را به کاووس کی خواستگاری مینماید. در اینجا هم که پدر دختر شاه هاماوران است به زناشویی دختر خود به کاووس تن در نمیدهد. اما چون میبیند دخترش با همسری کاووس خوش است و او را میخواهد به ناگزیر فرمان میبرد و میگوید:
کرا در پــس پـــــــرده دختر بود اگر تاج دارد بد اختـــــــر بود
(ص۹۵، شاهنامه چاپ کابل)
اما فرنگیس را پیران ویسه سردار دلیر و آشتی جو و نیک پندار توران زمین برای سیاووش خواستگاری مینماید و افراسیاب آنرا به آسانی میپذیرد.
زنانیکه از راه پیدا شدن رابطه عاشقانه شوهر اختیار کردهاند، مهمتر از همه کرده رودابه، تهمینه و منیژه میباشند.
در داستان رودابه، زال زر عشق رودابه را به دل میگیرد. رودابه هم با شنیدن صفات مردانگی زال دل به گرو عشق او میدهد. در این باره فردوسی از زبان پدر رودابه چنین سخن گستر میشود.
چو نیکو سخن گفـــت آن رای زن ز مــــردان مــــکن یاد در پیش زن
دل زن همان دیو را هست جای ز گفتار باشند جوینده رای
(ص ۵۲، شاهنامه چاپ کابل)
سر انجام با گرفتن نظر اختر شناسان و اجازه منوچهر شاه هر دو دل داده به کام میرسند و رستم از نتیجه این پیوندعاشقانه به دینا میآید.
در داستان تهمینه، به هنگام شکار رخش رستم ناپدید میشود و رستم به جستجوی آن میبراید و تصادف روزگار او را به سمنگان میبرد. در سمنگان، تهمینه دخت شاه سمنگان شبانه به شبستان رستم میآید و عشق خویشتن را در پاسخ به رستم چنین بیان میدارد:
چنین داد پاسخ که تهمینهام تو گویی دل از غم بدو نیمهام
یکی دخت شاه سمنگان منم ز پشت هژبرو پلگان منـــــم
پس از شمردن صفات مردانه گی رستم آروزی خود ار چنین از پرده بیرون میکند:
و دیگر که از تو مگر کــــردگار نشاید یکی کودکــــــــم در کنار
(ص ۱۰۵ شاهنامه چاپ کابل)
پس از ایجاد عشق و دل دادهگی رستم او را از پدرش خواستگاری مینماید و شاه سمنگان از این پیوند به خوشی پذیرایی میکند. باید گفت آن فرزند نام آوری را که تهمینه آرزو داشت از رستم بار گیرد سهراب بود.
در داستان منیژه، بیژن به روی وسوسه گرگین میلاد به در گاه منیژه میافتد و بهدام عشق او گرفتار میشود و در پیامد کار به زندان میرود. منیژه در تمام روزهای زندانی بودن بیژن از او پرستاری مینماید و سر انجام به پایمردی رستم از بند رهایی مییابد و با منیژه رهسپار ایران زمین میشود.
از راه تصادف پرسش مادر سیاووش است که در شکارگاه به دست گردان ایران زمین میافتد و در آخر به عقد کاووس در میآید. این دختر نیز از نوادههای تور و خویش و گرسیوز برادر افراسیاب است و از بیم پدر گریزانوار به مرز ایران زمین میافتد. هنگامی که کیکاووس او را میبیند.، دلش مهر و پیوندش بر خویشتن بر میگزیند. در اینجا کاووس بدو میگوید:
بدو گفت کاین روی و موی و نژاد همــــــی خواستی داد هر سه بباد
دختر در برابر کاووس چنین لب میگشاید:
چنین داد پاسخ چــــو دیدم تــــــرا ز گــــــردن کشان بر گــــزیدم ترا
(ص ۱۱۹، شاهنامه، چاپ کابل)
در مقوله علاقهمندی موضوع به زنی گرفتن سیاوش جریره راست که خود پیران ویسه سردار نیکنام توران زمین بدون اینکه سیاوش او را به زنی بخواهد، دختر زیبای خود را به پسر کاووس به زنی میدهد.
کتایون مادر اسفتدیار، مریم، دختر فیلقوس زن داراب، سپینود دختر شنگل هندی و ملکه دختر طاهر عرب نیز بیرون از مرز ایران شاهنامه میباشند و مگر به عقد ازدواج این ایرانیان در آمده اند.
چنانکه دیدیم، تمام زنانیکه از آنها سخن گفتیم بیرون از مرز ایران شاهنامه بودهاند. در برابر زنان ایران شاهنامه هیچگاهی بیگانهگان را به همسری بر نگزیدهاند. در شاهنامه در سه مورد، زنان ایران زمین به ناگزیر در اسارت افتادهاند. یکی اسارت خواهران جمشید است که به زور به ایوان اژی دهاک تازی برده میشوند.
فردوسی راست:
دو پاکیــــــــزه از خانه جمشید بیرون آوریدند لــــــرزان چو بید
که جمشید را هر دو خواهر بدند سر بانوان را چو افســـــر بدند
ز پوشیده رویان یکـــی شهر ناز دگـــــر ماه رویی به نام ارنواز
بایوان ضحاک بــــــــردند شان بدان اژدهانش سپــــــردند شان
بپرورد شان از ره بد خـــــویی بیاموخت شان تنبل و جادویـــی
(ص ۲۹، شاهنامه، چاپ کابل)
هنگامیکه فریدون تخت و تاج را از ضحاک تازی بر میگیرد، وابستهگان جمشید، چنین با داد و آه و ناله از ضحاک لب به شکایت بر میکشایند:
پس آن دختران جهـــان دار جم ز نرگس گل سرخ را داده نم
گشادند بر فـــــــــریدون سخن که نوباش تاهست گیتی کهن
چه مایه جهان گشته بر ما بید ز کردار این جادوی کم خرد
ز تخم کیان ما دو پوشیده پاک شده رام با او زیبــــــم هلاک
همی خفتن و خاست با جفت مار چگونه توان بودن ای شهریار
(ص ۳۳، شاهنامه، چاپ کابل)
طوریکه میبینید خفتن و خاستن شهرناز و ارنواز خواهران جمشید به اجبار بوده است نه به اخیتار. مورد دیگر به اسارت رفتن خواهران اسفندیار، به آفرید و همای، به دست ارجاسپ تورانی است. اسفندیار برای خلاصی خواهران خود به جنگ ارجاسپ میرود تا این لکه ننگ را از دامان خانواده خود بزداید:
که ایدر من از بهر جنگ آمـــدم برنج از پی نام و ننگ آمدم
(ص ۳۱۵، شاهنامه، چاپ کابل)
پس از ختم جنگ هنگامیکه خواهران اسفندیار را میبینند از شادی در جامه نمی گنجند وبه شاد کامی به سوی وطن خویش بر میگردند.
مورد سوم گرفتار شدن نوشه دختر نرسی ساسانی است به دست طاهر عرب. شاپورذ {شاپور} والاکتاف به کومک{کمک} ملکه دختر طاهر که از طرف ما درهمان نوشه است، نژاد ایرانی دارد، طاهر را میکشد و این لکه ننگ را از دامن ایرانیان دور میکند. نوشه هم در مدتی که پیش طاهر بوده خون جگر بوده است و از او نفرت میداشته است:
چو یک سال نزدیک طاهر بماند از اندیشه گان دل به خون در فشاند
(ص ۳۸۶، شاهنامه، چاپ کابل )
چنانکه میبینیم، زنان ایران شاهنامه به هنگام اسیری هم هیچگاه به بیگانهگان دل بستهگی نشان نداده از آنان نفرت داشته اند و تا اندازه توان از آنان بیزاری میجستند و تسلیم نمیشدند، پس چه رسد به بیزاری و دوری زنان آزاد ایران شاهنامه از بیگانه گان و به ویژه اهریمن خویان.
گرد آفرید را همهگان میشناسند، نیازی به شناسایی ندارد. هنگامیکه گردآفرید به جنگ سهراب میرود تاب زور او را نمیدارد و زن بودنش آشکار میشود، به تدبیر خویشتن را از چنگ سهراب رها میکند وبه دژمی میدراید و دروازه دژ سپید را به به روی سهراب میبندد. وقتیکه سهراب در زیر دژ میماند و از بالای دژ گرد آفرید نمایان میشود، او را در پیمان شکنی به سختی سر زنش میکند. گرد آفرید اگر چه از دیدگاه روانی زیر تاثیر صفات رستم سان سهراب قرار میگیرد. مهین پرستی و افتخار نژادی او را وامیدارد تا به خنده چنین گوید:
بخندید و آن که به افسوس گفت که ترکان ز ایران نیابند جفت
(ص ۱۰۷، شاهنامه، چاپ کابل)
مورد دیگر کردیه خواهر بهرام چوبین است. این زن شجاع و دلاور برادر را چندین بار پند داده است تا در برابر بزرگان نافرمانی نکند با وجودیکه برادرش، بهرام چو بین به خاقان چین پناه برده بود و در آنجا نیز از دست فرستادهگان خسرو پرویز کشته شد، نژاد و خاک ایران را بلندتر از همه چیز و ارجمندتر از عزت و آرامی خود میداند. بنابراین به خواستگاری خاقان چین و دیگر بیگانهگان انگشت رد میگذارد. از زبان کردیه فردوسی در این باره میگوید:
بدو گفت شویــــی کز ایران بود از و تخمـــــه مانه و ایران بود
(ص ۵۱۹، شاهنامه، چاپ کابل)
زن ایران شاهنامه خاک خود، نژاد خود را دوست دارد، غریبی و بی یاری و دوری از مهین برایش دشوار مینماید. او نمیخواهد، تخمهاش ویران شود و فرزندش به نام بیگانهگان خوانده شود. اما در برابر، زن بیرون از مرز و بیرون از خاک و نژاد ایران هر که و در هر جایگاهی باشد، چنین احساسی را در خود ندارد، این زن خواه اسیر باشد و خواه آزاده به همسری مرد ایرانی افتخار دارد. زنان بیرون از مرز ایران شاهنامه از افتخار و حتی تاج خویشتن بر میگردند و بنده عشق خویش میشوند. به گونه نمونه منیژه ممثل این رویداد است. هنگامیکه رستم بدو تندی میکند و از خود میراند، در معرفی خود و عشق خود میگوید:
منیژه منـــــم دخت افــــراسیاب برهنه ندیده تنـــــــــم آفتــــــــــاب
کنون دیده پر خون ودل پر ز درد از این در بدان در دو رخسار زرد
همـــــــی نان کشکین فراز آورم چنین را ندا یزد قضا بر ســــــــرم
برای یکـــــــی بیژن شور بخت فتــــــادم ز تاج و فتــــــادم ز تخت
(ص ۳۵۵، شاهنامه، چاپ کابل)
یا: فرنگیس از پدر خود بیزار است و از او نفرین میکند. چنانچه فردوسی در این باره میگوید:
فــــــرنگیس را دید دیده پر آب زبان پر ز نفـــــــرین افراسیاب
(ص۵۵، شاهنامه، چاپ کابل)
این گونه زنان برای خانواده و کشور خود رسوایی به بار آورده اند و مگر از پیوند با ایرانیان شاهنامه دوری اختیار نکرده اند. افراسیاب در پاسخ خواهش پیران ویسه، در باره نکشتن بیژن، چنین میگوید:
نبینــــــــی کزین بی هنر دخترم چه رسوایی آمد به پیران سرم
(ص ۲۱۹، شاهنامه، چاپ کابل)
زمانیکه شاه هاماوران میخواهد کاووس را به بهانه مهمانی به بند اندر کشد، سودابه کاووس را از رفتن به مهمانی پدر بر حذر میدارد، فردوسی در این خصوص چنین میگوید:
بدانست ســــــــــــــودا به رای پدر که با سور پرخاش دارد به سر
به کاووس کی گفت کاین رای نیست به مهمانی او ترا جای نیست
(ص ۹۵، شاهنامه، چاپ کابل)
اما هنگامیکه کاووس در بند میافتد، سودابه جامه خسروی به تن میدرد به روی و موی خود چنگ میاندازد و به درد اندر میشود. او این کار را دور از مردی و جوانمردی میداند و پرستندهگان خود را سگ نامیده از خود دور میکند و به درد می گوید:
جدایی نخواهــــم ز کاووس گفت اگر چه و را خاک باشــــد نهفت
(ص ۹۶، شاهنامه ، چاپ کابل)
هنگامیکه پدر سودابه از این حقیقت آگاه میشود، سخت غمگین میگردد و دختر را به نا گریز نزد شوی میفرستد. در اینجا سودابه در برابر کاووس همچون پرستنده مینشیند.
نشست آن ستمدیده با شهــــــریار پرستنده او بود و هم غــــــــــم گسار
(ص ۹۶، شاهنامه، چاپ کابل)
در شاهنامه از این نمونهها بسیار میبینیم که این کوتاه نبشته{نوشته} جای بیان همه آن را ندارد. تنها روشنک از این رواند بیرون است. روشنک با همسری با اسکندر خوش است. او حتی در مرگ اسکندر نوحه سر میدهد و بیتابی میکند:
و زان پس بشد روشنک پر ز درد چنین گفت کای شاه آزاد مرد
جهان دارد رای دارا کجاست کزو داشت گیتی همی پشت راست
(ص۳۶۸، شاهنامه، چاپ کابل)
ازدواج به خوشی و به میل روشنک با اسکندر از خود دلیلی دارد. وقتی دارا میفهمد که اسکندر برادرش میباشد، حین مرگ در ضمن دیگر اندرزهایش به او وصیت میکند تا دخترش روشنک را به زنی بگیرد تا تخمه ایرانیان خراب نشود و دخترش به دست بیگانه نیفتد:
مگر زو ببینی یکی نامـــــــدار کجا نو کنـــــــــــد نام اسفندیار
(ص۳۴۹، شاهنامه، چاپ کابل)
طوریکه میدانیم، فردوسی اسکندر را بیگانه نمیداند، بلکه او را ایرانی و از خود میداند. اسکندر فرزند دختر فیلقوس رومی زن داراب است. داراب دختر فیلقوس را به سبب بوی بد دهان به هنگام بار داریش به سوی پدر میفرستد. سکندر در روم زاده میشود و در همان جا آموزش و پرورش میبیند و سپس به جای نیای مادری پادشاه میشود.
در پیامد دیدگاهی فردوسی را در کار زنا شویی در ایران شاهنامه در این سه نکته میتوان بررسی کرد:
(۱) دوری از خود بیگانهگی و باز سازی اندیشه خود شناسی.
(۲) نگهداری تخمه پاک در زمین پاکیزه.
(۳) برتری دادن نژاده ایرج بر دیگران.
اگر ما شاهنامه فردوسی را به ژرفنگری و باریک اندیشی به خوانش و پژوهش بگیریم، او اندیشه پدر سالاری را بهرنگ معنوی در اثر جاودان خود بیشتر پروریده است. اندیشه روشنانی او بر مرد سالاری میدهد و بر زن ارجمندی و پاکی گوهر. او زن را پاکیزه و سودمند میبیند. پس او میاندیشد تا از این مردان ایران شاهنامه را مردمان ارجمند خدا شناس و با فره ایزدی میداند. در برابر، به مردان بیرون از ایران شاهنامه به چنین چشمی نمیبیند. او بیرون از اغریرث و پیران ویسه دیگران رادیو، بد کنش، اهریمن نژادی و جادویی میداند.
به رنگ مثال در باره اژی دهاک تازی این دید را پیشکش مینماید:
شده بر بدی دست دیوان دراز ز نیکی نبودی سخن جز به راز
(ص۲۹، شاهنامه، چاپ کابل)
فردوسی یک مهین پرست درست پندار و به دور از نژادگرایی و بزرگی جویی است. دیدگاه او معنوی است و این دیدگاه همراه با آزمودار او از زندهگی و انسان از شاهنامه جدا نیست. در واقع این دیدگاه افقی است که شاهنامه را بایست به روی آن دید(۱).
هدف از سرودن شاهنامه، شناسنامه کامل و آرمانی است. به همین روی، در شاهنامه از مردان فاقد کمال و گم آرمانی نکوهش شده است. این مردان خواه مردان ایران باستان بوده اند، خواه بیرون از آن ، به دیده کم بینی دیده شده اند، مانند: افراسیاب، تور، سلم، جمشید، کاووس، توس، ارجاسپ، گشتاسپ، خسرو پرویز، و دیگر نارسایان. به باور من خسرو پرویز بدتر از همه اینان است زیرا غرور اهریمنی او سبب شد تا بر عجم پراگنده گی فکری و کشوری پدید آید. میگوید: وقتی شهربانو دختر یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی اسیر شد و به مدینه آورده شد چنان از بخت بد خود متاثر گردید که نیای خود، خسرو پرویز را نفرین کرد و گفت: « روان نیا کم پرویز را آرامش مباد که نامه پیغمبری تازی درید و نژاد ساسان بدین روز نشانید.»(۲)
میبینم آیینه دل زن ارجمند، از گوهر آرمانی و رسا، جز پاکیزهگی و پاک بازی را نمیبیند. فردوسی هم از دیدگاه معنوی خود زنان پاک گوهر را به چشم ارجمندی مینگرد. به ویژه او زنان توران زمین را از نژاد گوهر پاک میداند، فردوسی بر آن است که تخمه پاک هوشنگ و فریدون این مردان کامل و ارمانی شاهنامه، تنها به دختران آنها به مرده ریگ مانده است زیرا دستان پاک آنها به خون پاک ایرج بی گناه پاک پندار نیک اندیش آلوده نشده است، بلکه این توره سیاه دل کج نهاد بود که به فرمان رشک اهریمن آزمای، دست به خون برادر پاک نفس خود بیالود. می بینم فردوسی درباره فرنگیس و منیژه تور نژاد چه اندیشته یی را دارد:
۱- فرنگیس و سیاوش:
ز تخم فریدون و از کیقباد فرو زنده ترین نباشد نژاد
(ص ۱۳۳، شاهنامه ، چاپ کابل )
۲- منیژه:
یکی دختری از نژاد کیان ز بهرزو اریش بسته میان
(ص ۲۲۱، شاهنامه، چاپ کابل)
پس از دید گاهی فردوسی، فرو رفتن چکیده آب از ابر پاک ارجمندبارش ، بر صدف پاکیزه دریای آفرینش پاک، گوهر سخت با ارزش به دست میدهد. چنانکه رستم، سیاوش و کیخسرو را که مردمان آرامی و کامل شاهنامهاند، از این گوهر میتوان به شمار آورد در مقابل، چکیدن قطره باران از ابر ناپاک گوهر، بر صدف پاکیزه دریای آفرینش پاک گوهر، نخست، گوهر به بار نمی آورد اگر بار بیاورد، آن گوهر بیارزش خوار است.
در فرجام باید گفت، زنان ایران شاهنامه فردوسی میباشند. من این پدیده در شاهنامه فردوسی حماسه روانشناسی، دانشی که این پدیده و همانندهای آن را میبایست به پژوهش بگیرد، مینامم.
چنانکه در آغاز این پارچه نبشته{نوشته} یاد آوری کردهام این اندیشه چستار گونه است و تنها ماخذ مهم مورد استناد من شاهنامه چاپ کابل است، پس در استوار داشتن برخی از بیتهای شاهنامه جای تامل است. تا زمانیکه یک متن انتقادی صد در صد دانشی از پاهنامه چاپ نشود، این اندیشه کامل است تنها خوبی که این نوشته دارد تازهگی فکری در آن است. با اینهم چشم به راه اندیشه دانشمندان وارد در کار میباشم.
در اخیر، این مژده را به خوانندهگان و شنوندهگان این پارچه نوشته باید بدهم که در این واخر دوکتور جلال خالقی مطلق دانشمند ایرانی به تهیه یک متن انتقادی دانشی از شاهنامه اقدام کرده است. که این کار وی نوید بخش و باارزش برای فارسی زبانان جهان و دوستداران ادب و دانش میباشد.(۳)
برگرفتهها:
۱- دکتر حسین رزمجو، انسان آرمانی و کامل در ادبیات حماسی و عرفانی فارسی، تهران: موسسه انتشارات امیر کبیر،۱۳۶۸، ص ص ۷۰، ۷۹٫
۲- کورت فریشلر،(مترجم ذبیح الله منصوری) عایشه بعد از پیغمبر، تهران- موسسه انتشارات امیر کبیر،۱۳۶۰، ص ۱۳۰٫
۳- دوکتور جلال خالقی مطلق،« معرفی و ارزیابی برخی از دست نویسهایی شاهنامه (۱) ایران نامه سال سوم شماره۳، بهار،۱۳۶۴، ص ص ۳۷۸-۴۰۶«دست نویس شاهنامه موریخ۶۱۴ هجری قمری(دست نویس فلورانس) ایران نامه ، سال هفتم، شماره۱، پاییز۱۳۶۷، ص ص ۶۳-۹۴» معرفی سه قعطه الحاقی در شاهنامه. مجله ایران شناسی سال اول، شماره ۴، زمستان ۱۳۶۸، ص ص ۶۷۵-۶۹۰٫
۴- ابوالقاسیم فردوسی، شاهنامه ، چاپ آفست مطبعه دولتی کابل سال؟(ص ص در اصل متن نشان داده شده است.