میتراود مهتاب
نویسنده: نیمایوشیج
منبع: فصل نامه فرهنگی، ادبی و پژوهشی حجت، سال اول،صفحه۷۷-۷۸شماره دوم، سرطان- سنبله ۱۶
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم میشکند
نگران، با من استاده سحر
صبح، میخواهد از من
کز مبارک دم او، آورم این قوم بجان باخته را بلکه خبر
در جگر، خاری لیکن
از ره این سفرم میشکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
وبه جان دادمش آب
ای دریغا! به برم میشکند
دستها میسایم
تا دری بگشایم
بر عبث میپایم
که به در کس آید
در و دیوار بهم ریخته شان
بر سرم میشکند
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
مانده پای آبله از راه دراز
بردم دهکده مردی تنها
کولبارش بر دوش
دست او بر در، میگوید با خود:
«غم این خفته چند خواب در چشم ترم میشکند.»