ناصر خسرو و برخی از جرقههای شعرِ او
نویسنده: محقق غنی نیک سیر
منبع: فصل نامه فرهنگی، ادبی و پژوهشی حجت، سال اول،صفحه ۵۲-۶۴شماره دوم، سرطان- سنبله ۱۶۳۹
ناصر خسرو بلخی شاعرتوانی زبانی دری و اندیشمند پرخاشگر قرن پنجم هجری نخستین شاعر زبان دری است، که فکر را در خدمت اخلاق نهاده و دانش و خرد را عنوان اندیشه و فکر خویش در طول ممارستهای ذهنی خود ساخته است. پیش از او دو گوینده توانای شعر دری فردوسی و رودکی نیز به چنین کاری دست یازیده است. ولی فرق ناصر خسرو با او شان در این است که او اندیشه و خرد را لازمی شعر پنداشته و گفته است، که شعر به خودی خود بدون اندیشه موثریت لازم را ندارد. طوریکه سراسر دیوان وی مشحون از این سخن است:
خرد پر جانست اگر نشکنیش
بدو جانت زین ژرف چه بر پرد
***********
بی خرد گرچه رها باشد در بند بود
با خرد گرچه بود بسته چنان دان که رهاست
***********
خرد است آن که اگر نور چراغ او
نیستی، عالم یک سر شب تارستی(۱)
باید گفت که در سراسر دیوان ناصر خسرو طوریکه در بالا گفته آمد، در ستایش دانش و خرد و تفکر نکتهها بسیار است. و به مدح هیچ کسی اندیشه نیالوده (جز مدح خلیفه فاطمه مصر) و به ظواهر زندهگی هیچ علاقه نگرفته است. حتی از زن و زیور و دلبستگیهای عادی به زنده گی و علاقه به طبیعت، چشم پوشیده و تنها خود را منهمک به خرد و پیوند آن با بسیاری اموراجتماعی روز و از جمله دین ساخته است:
دیو است جهان صعب فریبنده مرا ورا
هشیار خردمند نجستست همانا
گرهیچ خرد داری و هشیاری و بیدار
چون مست مرو بر اثر او به تمنا(۲)
ناصر خسرو نیز چون سنایی و عطار و مولوی بر اثر خوابی که در جوزجان واقع میشود تغییر حال میدهد و دگرگون میشود. و از دنیای شراب خوارهگان و دنیا پسندان دوری میگزیند و روش شور و حال و فریفتهگی را پیشه میسازد و پیوند خرد و دین را هدف شعر و اندیشهاش میسازد. او متدین با تعقل و با خرد را میستاید و از زاهد بی عمل و بی خرد بیزاراست. از همین است که مشکلاتی سر راهش سبز میگردد و راه پر پیچ و خمی از دست نادانان و جیره خواران روزگاران پیش رویش قرار میگیرد.
تا اینکه او را در دره یمگان متواری میسازد و بهترین آثار و اندوخته های شعری و فرا وردههای فکری خود را در آنجا مینویسد.(۳)
در زمینه ترغیب به خرد و دانش تا جایی تاکید مینماید که حتی بر احادیث نبوی (ص) استناد میجوید و گفتارش را پایه مذهبی و معنوی می دهد:
علم را فرمود جستن چون رسول
جست باید گر نباشد جز به چین
قیمت هر کس به قدر علم اوست
هم چنین گفت است امیرالمومنین(۴)
این شاعر فرهیخته و متفکر دوران ستم سالاری، تن را همیشه حقیر می شمارد و آن را خوار میداند. و حتی تن را دشمن خرد معرفی میکند، زیرا عقیده دارد که جسم در انسان مایه کنیه افروزی و حسد افگنی و اغوا گری است. باید از آن ترسید و دوری گزید و تسلیم هوس تن باید نشد:
خواب و خور است کار تو ای بی خرد جسد
لیکن خرد به است ز خواب و زخور مرا
من با تو ای جسد نه نشینم در این سرای
کایزد همی بخواند بجای دگر مرا(۵)
انقلابات روحی و تاثیرات روانی که درناصرخسرو نیز زمینه جهش فکری وی را مساعد ساخت. اگرچه از گذشته زندهگی هر انسان میتواند مایه بگیرد. ولی در واقعیت امر بنیاد آن بر درونمایههای اجتماعی است که در طول تاریخ، بعضی شعرا و عرفا و اندیشمندان را متاثر ساخته و از عدم توازن اجتماعی و زیادی فاصله گفتار از عمل به رنج آمده اند و روان حساس شان از خود واکنش نشان داده و گریز گاهی از اجتماع را سراغ نموده اند. طوریکه ناصرخسرو نمود و از جامعه مردم گریز و دیو خویان فاصله گرفت.(۶)
ناصرخسرو عقیده دارد که از نسل پاک آزادهگان است و آزادگی را شیوه کار خویش قرار داده و در قیمتی لفظ دری را هیچ وقت به پای خوکان نریخته است. زیرا آزاده گی نزد از او مقدس است:
جهانا من از تو هراسان از آنم
که بس بد نشانی و بدهمنشینی
بر آزاده گان کبر داری ولیکن
نیال و تکین نیال وتکینی
او از فرودستی روزگار مینامد و از بی عقیدتی مشتی فرومایهگان سخت به رنج است. مشتی مردم که به صورت نیکواند، ولی سیرت شان زیشتی متداوم دارد. و آن سیرتی نیکو دارند، اندک اند:
زبس دستان و بی دینی بماندست
به زیر دست قوم زیر دستان
به صورتهای نیکو مردمانند
به سیرتهای بد گرگ بیابان(۷)
ناصرخسرو را به حق باید پیش رو روشن نگران نا آرام قرن پنجم هجری دانست. زیرا عصر وی مشحون از تعصبات خشک و بی مایهگی های فروان بوده است. و این ویژهگیهای زمانش را از روی گفتههای ابوالفضل بیهقی و نظام الدین میتوان دریافت. زیرا او شان در آثار خویش روزگار او را خوب برملا ساخته اند. و دریافت دردناک ناصراز روزگارش نیز چنین برجسته شده است.
چاکر نان پاره گشت فضل و ادب
علم به مکرو به زرق معجون شد
زهد و عدالت سفال گشت و حجر
جهل و سفه زرو در مکنون شد
فعل همه جور گشت و مکرو جفا
قول همه زرق و وعده افسون شد
ملک جهان گربدست دیوان بد
باز کنون حال ها همیدون شد
سربه فلک برکشید بی خردی
مردمی وسروری درآهون شد
این متفکر ورزیده که کمتر سراغ او را میتوان در شهامت و آزادگی در آن حول و حوش زمانش داد، مخالفان خود را که سخت از ایشان دل نگران بوده است. به منتهای تکدر و سر زنش یاد میکند وبر آنها دشنام های ملیح و حکیمانه حواله می نماید:
زندان تست این اگرت باغ است
بستان نشناسی همی و زندان
بر خویشتن این بندهای بسته
بنگر به رسنهای سخت والوان
در بند بود مستمند بندی
تو شاد چرایی به بند وخندان(۸)
دانایی و فضل را ناصر خسرو معیار اخلاقی و اجتماعی انسان می شمارد و انسان بدون دانایی را خوار میشمارد و به نزد وی انسان نادان مانند مرده است ولی این که چگونه انسانی به دانای میرسد و چگونه شرایطی برای رسیدن به دانش و سواد وفن لازمه زنده گی است، گاهی فکرش را به خود مشغول نمیدارد. با وجود آن، با تمام فکرو ذکر خود به دانایی فکر میکند و دانش و خرد را به ستایش میگیرد و از دانایان نادان و از عالمان بی عمل به سختی احساس بیزاری میکند. در تعریف دانایی ازو بخوانید:
ز دانش زنده مانی جاویدانی
زنادانی نیابی زندگانی
بزرگی جز به دانایی مپندار
که نادان همچو خاک راه شد خوار(۹)
از نگاه باورمندی این متفکر بزرگ سده پنجم هجری، خود را دریچه به سوی بهشت میداند. طوریکه دین را از دیدگاه خرد تبلیغ نموده و دینداران با خرد را که با عمل نیک اند برتر از همه میداند. در عین حال او عقیده دارد که هیچگاه انسان با وجود همه تلاشهای خود به نهایت دانش دست نخواهد یافت.(۱۰)
طوری که اشاره آمد هدف ناصرخسرو از این همه اندیشه و تفکر وی یک نوع تلفیق دین و خرد است. و این هدف از نگاه وی بدست نمییاید، جز در روشنی علم و پرهیز. علم برای این که درست نادرست شناخته آید وپرهیز برای آن که وخود انسان از پلیدیها پاک گردد و برای پذیرش خویها و پاکی ها آماده گردد، برای دریافت این مساله باید ریاضت کشید و از تن پروری دوری جست:
این کالبد جاهل خوش خوار تو گرگی است
وین جان خردمند یکی میش نزار است
تن چاکر جانست مرو از پسش زیراک
رفتن به مرداد وسپس چاکر عار است
جان تو درختی است خردبار و سخن برگ
وین تیره جسد لیف درشت خس و خار است
حکیمهای دوره ساسانی نیز تن را خوار شمرده و سد راه رسیدن به هدف متعالی انسانی و روشن بینی میبیند. و فردوسی بزرگ نیز این مفهوم را در اشعار خود پرورش داده، که ناصرخسرو نیز با پیروی از آن لذایذ و
شهوات دینوی را مانع رسیدن به بزرگ شدن و به معنویت گرویدن می داند:
صحبت دنیا مرا نشاید از یراک
صحبت او اصل ننگ و مایه عاراست
صحبت دنیا به نزدعاقل و هوشیار
صحبت دیوار پر از نقش ونگاراست
لاجرم از خلق جز که مست و خساران را
بر در این مست برنه جاه و و نه بار است(۱۱)
ناصرخسرو راکه در امور دین حجت گویند، از خود جهان بینی خاصی را در زمینه ما و رالطبیعه نشان میدهد.
از نگاه وی بهترین ارزیابی اشعار ناصرخسرو را میتوان در محل تضادی را امراء شاهان، مفت خوران، فیودالان و سود خوران دانست، که در هیچ حالی ستمگاری را تایید نکرده و سرودههای خویش را بر محور عدالت خواهی و انسان دوستی عیار نموده است. او لبه تیز شعر خود را متوجه گرگ صفتانی میکند که بر گردد و نواحی زور گویان و گرگ زادهگان همیشه در طمع زرو زیوراند. از ملک خراسان که روزگاری آن را بنام ملک سلیمانش یاد میکند، و در زمانش جایگاه دیو صفتان شده بود به اندوه می نالد:
ملک سلیمان اگر خراسان بود
چون که کنون ملک دیو ملعون شد
چاکر قبچاق شد شریف ورذل
حره او پیشکان خاتون شد
لاجرم از ناقص به افزون شد
بدین سلسله بازهم از خراسان به هم پاشیده و لگد شده پای دو نان سخن میگوید و سخت دل آزرده است. که او باشی بی خانمان در آن روزگار نا بسامان، سامان یافته و بر شانههای مردم سوار اند و خان و خاتون گشته اند:
خراسان جای دو نان شد نگنجد
به یک خانه در او آزاده با دون
که او باشی همی بی خان و بی مان
درو امروز خان گشتند و خاتون
بلا روید نبات اندر زمینی
که اهلش قومها مانند و قارون
نبات پر بلا غزاست و قبچاق
که رست ستند بر اطراف جیحون(۱۲)
از نگاه ادبی این شاعر بزرگ و سخن سرای با دانش، اعتقاد کاملی به سخن و تاثیر و اعجاز آن دارد. زیرا همپایه ستایش از خرد به تعریف سخن میپردازد. و این دو را از هم جدایی ناپذیر میداند.
سخنی که اعجازی نداشته باشد و در آن ارزش و پالودگی پیدا نباشد، از نگاه ناصر بی اعتبار بوده و آن را بیهوده میشمارد:
این چنین بیهدهها نیز مگو با من
که مرا از سخن بیهده عار آید
شصت بار آمده نوروز مرا مهمان
جز همان نیست اگر ششصد بار آید
سوی من خواب و خیال است جمال او
گربه چشم تو همی نقش و نگار آید(۱۳)
فکر میشود که ناصر در قبال اصلاح پیچیدگیها و نارساییهای دنیوی نیز سخت احساس مسوولیت مینماید. و فقط برای اصلاح نا رساییها و نادانیها و ستمگریها رسالت دارد.بدین واسطه شعر و سخن وی دارای صلابت و هیبت و استواری است. تا پتکی گران شود بر گرده ناکرد کاران، و ارزش اصلاحی را در پی داشته باشد:
این عورث کفر و عیب و نادانی
پوشیده به جامه مسلمانی
ترسم که نه مردمی به جان هر چند
از شخص به مردمان همی مانی
چندین مفشان ردا چرا جان را
یکبار زگرد جهل نفشانی؟
تا گرد به جامه بر همی بینی
آگاه نیی زگرد نفسانی(۱۴)
این اندیشمند و بزرگ مرد خراسان همان سان که گفته آمد دارای سخنی است پر از حکمت و خرد و اندیشه. او عقیده دارد که باید آگاهانه سخن گفت، زیرا« در بی خودی وبی هوشی را حتی نیست» حتی گاهی که از بی اعتباری روزگار و گذشت عمر سخن میگوید، مقصد وی بهره گرفتن از دنیا نیست. بلکه عقیده دارد که باید از وقت استفاده نموده و سخت کوشی و هوشیاری را هدف قرار داد.
ناصرخسرو در سخنهای خود، حقایق سلوک، بیان افکار رهبری اخلاقی و مبانی باوریهای خود را با لطف کلام و صراحت بیان منعکس می سازد و درین راه کاملا از مدیحه سرایی دوری گزیده است:
آیا به دولت دنیا فریفته دل خویش
به شاد کامی تازو به کام و لهو و خطر
همیشه در طلب باغ و راغ و گلشن و قصر
مدام در طلب جوهر و زرو زیور
پلی شناس جهان را وتو رسیده بر او
مکن عمارت و بگذار و خوش ازو بگذر
ز مرگ امن مجوی و به عمر تکیه مکن
به سیم دل مفروش و ز دیو عشوه مخر
ز نامههای کهن نام گنهگان بر خوان
یکی جریده پیشینیان به پیش آور
دیوان شعری وی که در حدود (۱۱۰۴۷) بیت دارد، مسایل حکمی فلسفی، مذهبی و عرفانی گنجینهیی را از تفکر و اندیشه در آن به وجود آورده و با الوسیله آن برای تبلیغ افکار تجدد پس ندانه خود زیاد کوشیده است.(۱۷)
با افزود که با همه پیچیدهگیها و غلظت کلامی که در شعر و بیان ناصر خسرو دیده میشود، و لحنی تهدید آمیز با کلام او همراه است، گاهی قدرت بیان و والایی معنا و از همه مهمتر صداقت بیان او به حدی می رسد که بر روان و جان آدمی چون شهدی میشود دل نیشین. به ویژه که از دلتنگی زمانه و رنج غربت سخن گفته باشد:
آزرده کرد گژدم غربت جگر مرا
گویی زبون نیافت به گیتی مگر مرا
درحال خویشتن چو همی ژرف بنگرم
صفرا همی بر آید زانده بسر مرا
گاهی از گذشتهیی که برایش شیرین است و کنون حرام گردیده و همه چیز واژگون و بی چاره کننده است و به اندو یاد میکند:
آن روزگار چون شد و آن دوستان کجا
دیدار شان حرام شد و یاد شان حلال
گاهی رودکی وار چکامه بلند بالا میسراید و ازستیغ بلند اندیشه و شعرش به خراسان دور افتادهاش سلام میگوید و حال او را به دریغ درد یاد میکند:
«سلام کن زمن ای باد مر خراسان را
مراحل فضل و خرد را نه عام نادان را
نگر کنید که در دست این و آن چو خراس
به چند گونه بدیدید مر خراسان را
درین قصیده ناصر رگههای از تحولات خراسان زمان سلطان محمود و حتی تاریخ خراسان را انتقاد گونه و شهنامه وار بازگو میسازد و به سلسله آن میگوید:
کجاست اکنون آن مرد وآن جلالت و جاه
که زیر خویش همی دید برج سرطان را
بریخت چنگش و فرسوده گشت دندانش
چو تیز کرد بر او مرگ چنگ و دندان را(۱۶)
در تمامیت این قصیده او روح زمان خود و آشفتهگی
دوران خویش را به خوبی نمایان میسازد و گردش ایام را سر سپردگان زیادی را در مسند قدرت بخود پرورانیده به گونه شایان تشریح مینماید.
این شاعر توانا برای بیان مفاهیم و طبع آزمایی خود ردیفی از کلمات و اصطلاحات سر شار از تحرک را به دسترس دارد، که آنها را نیروی تخیل واندیشهاش چون موم اشکال مختلف میدهد و روحی مواج و سیال را به آنها میبخشید و همیشه درین راه به گذشته گان نظر دارد.
این شاعر شیوا بیان و حکیم فرزانه سدهها کوشیده است تا راهی تازه را در شعر و اندیشه پی افگند و شعر را پلی سازد میان انسان و اجتماع وی. او ندای وجدان قرن پرتپش خود است و روشنی پر ستیز را در عقیده و بیان و در شریعت تبلیغ نموده و صدای وی در آن زمان رساترین بوده است.
او شعرعلمی، اخلاقی و عرفانی را پرورانیده و به آن جامعیتی انسانی بخشیده است بر ضد افکار منحرف زمان خود به پا خاسته و با شجاعت از آن راهی که بر گزیده بود دفاع نموده است.
منابع و ماخذ:
۱- دیوان ناصرخسرو، تصحیح سیدنصرالله تقوی. چاپ انتشارات امیر کبیر(بیشتر این بیتها در زمینه خرد و دانش و تفکر ناصر خسرو از این دیوان برگرفته شده است).
۲- مجله نگین. پیوند فکر و شعر درنزد ناصر خسرو. محمدعلی اسلام ندوشن، شماره ۱۱۳ مهرماه۱۳۵۳، تهران، ص ۵۹،
۳- همان مجله، ص ۱۰،
۴- کتاب «یادنامه ناصرخسرو» ناصرخسرو شاعر اندرز گوی. دانشگاه فردوسی مشهد سال۱۵۳۵، ص ۲۱۸.
۵- همان کتاب، مقاله «آزاداندیشی در شعر ناصرخسرو »،ص ۴۳۲.
۶- مجله «نگین» شماره۱۱۳،ص ۹.
۷- همان مجله، ص ۵۹.
۸- همان مجله، ص ۵۷.
۹- کتاب «یادنامه ناصرخسرو» آزاد اندیشی در شعر ناصرخسرو، ص۵۴۲.
۱۰- زادالمسافرین، ص ۲۴۹.
۱۱- مجله نگین، شماره ۱۱۳، ص ۵۹.
۱۲- همان مجله، ص ۵۷.
۱۳- مجله نگین، شماره۱۱۳ ص۱۲.
۱۴- همان مجله، ص ۵۷.
۱۵- دکتر زهراخانلری«کیا» فرهنگ ادبیات فارسی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ص ۴۹۹.
۱۶- مجله نگین، شماره ۱۱۳ ص ۵۷..