نظر جامی در بارۀ رابطه لفظ و معنی، عنصر و بخشهای شعر
نویسنده: پروفیسور دکتور عبدالنبی ستار زاده و پوهاند دکتور عبدالقیوم قویم
منبع: فصل نامه فرهنگی، ادبی و پژوهشی حجت، صفحه ۱۳-۳۵، سال اول، شماره دوم، سرطان- سنبله ۱۳۶۹
عبدالرحمن جامی، پیش از پایان دفترسوم «سلسله الذهب» که قسمت مهم این مثنوی بهشمار میرود و به امر کشورداری اختصاص یافته در بارۀ شعر و شاعری بهتفصیل بحث کرده است. او بحث نخست در باب شعر را به «گفتار در تعریف و توصف شعر و تقسیم آن به دو قسم متقابل، که یکی آسایش جان است و دیگری کاهش دل» تخصیص داده و شعر را«نوای مرغ خرد» و«مثال ملک ابد» دانسته است:
شعر چه بود نوای مرغ خرد
شعر چه بود مثال ملک ابد(۱)
سپس با ارتباط به آن چنین سخن میراند:
میشود قدر مرغ از او روشن
که بهگلخن دراست یا گلشن
میسراید ز گلشن ملکوت
میکشد زان حریم قوت و قوت
مستمع راز فتح باب فتوح
میدهد کام جان و راحت روح
یا خود از گلشن هوی وهوس
میزند دم ز دود ناک نفس
سامعان را ز ذکر لا به ولاغ
محنت خاطر است و رنج دماغ(۲)
چون شعر، بنا به گفتۀ شاعر«نوای مرغ خرد» است و قدر مرغ به آن وابسته میباشد که به شنونده گان«کام جان و راحت روح» میبخشد، یا اینکه برای آنان «محنت خاطر است و رنج دماغ» معلوم می شود که مراد او، در پارچه بالا در اصل عبارت از همان تقسیم شعر به دو قسم متقابل« که یکی آسایش جان است و دیگری کاهش دل» میباشد. بعد از آن چهار بیت معروف جامی مییاید که بسا ازپژوهش گران آنها را اقتباس کرده اند. جامی در دو بیت اول، غالباٌ شرط ایجاد شهرت شعر را که «آسایش جان» است و در دو بیت دوم شرط ایجاد شهرت شعر که «کاهش دل» است را، بیان مینماید. بهگفته او، اگر«لفظ و معنی» شعر بههم باشد و معنایش«دقیق و لطیف» و لفظاش«محکم» باشد، آوازۀ آن و نام شاعرهمه جهان را میگیرد. برعکس اگرمعنای شعر«کثیف» و لفظ آن«رکیک» باشد، بازار آن کساد میشود. اینگونه شعر که شاعر آنرا به «کالا» نسبت دادنش به آن، ناموجه نیست، مقبول طبایع نمیباشد.
گربود لفظ و معنیش باهم
این دقیق و لطیف و آن محکم
صیت او راه آسمان گیرد
نام شاعر همه جهان گیرد
ور بود از طبیعت تاریک
معنی او کثیف و لفظ رکیک
نرود از بروت او بالا
پیش ریش بماند آن کالا(۳)
چنانکه معلوم است، عبدالرحمن جامی«آسایش جان» یا اینکه«کاهش دل» بودن شعر را چگونهگی «لفظ و معنای آن » پیوسته میداند. لفظ و معنایی که او در نظر دارد، چیست؟ اکثر ادبیات شناسانی که در بارۀ نقطه نظرهای جامی راجع به شعر و شاعری، سخن راندهاند و بیتهای مذکور را سند آوردهاند، آن را بیهیچ قید و شرط بهمفهوم مضمون و شکل هنری، تعبیر کردهاند.
در یکی از لغت نامهها،«لفظ » به دو معنی:۱- سخن، کلام ۲- زبان، لهجه آمده است.(۴)
همین گونه نیز «معنی» به معانی ذیل ضبط شده است: ۱- مضمون، کلام، مفهوم، ۲- فکر، غایه، ۳-فلسفه، ماهیت، چگونهگی، ۴- در تصوف، روح، حالت و جد روحی، ۵- سبب، باعث(۵)
اصلا درگذشته مانند امروز، استعمال «لفظ» به معنای«سخن، کلام» و «معنی» به معنای،«مضمون، کلام، مهفوم» معلوم بود. آیا «لفظ و معنی» در پارچۀ شعر جامی تابش و مدلول دیگر خواهد داشت. یعنی از معنای متعارفش تجاوز خواهد کرد؟
از بیتهای که بعد از آن شاعر آورده است، نیز استنباطهایی میتوان کرد، موافق گفتۀ جامی شعر باید چون چشمۀ زلال، از«عقود لالی ما لامال باشد: آب او حجاب گوهر نشود، بلکه باعث تازه و تر گردیدن آن گردد.
نه چون آن چشمۀ گلآلود که در او قعر آب ننموده، کسی در آن گوهر جستن نتواند:
شعر باید چو چشمه سار زلال
از عقود لالی ما لامال
نشود آب او حجاب گهر
بلکه گردد ز آب تازه و تر
نه چو آن چشمه گل آلوده
که در و قعر آب ننموده
نتوانی در او گهر جستن
بل کز و دست بایدت شستن
لفظ او تیره معنیش تاریک
ره به معنی ز لفظ او باریک
تا به فکرت درون نرنجانی
نکنی فهم آن به آسانی(۶)
وقتی که جامی شعر را به چشمه سار مانند میکند، مراد او از«عقود لالی» یا « گهر» معنی او «آب او» که بنا بهتعبیر شاعر،«حجاب گهر»است، لفظ آن میباشد، در این صورت مفهوم «معنی» همچون «عقود لالی»یا «گهر» و لفظ همچو آب چشمه سار که حجاب گهراست، در یک بافت زیبای تشبهی و استعاری در معنای غیر متعارف تبلور یافته است. واضح است که در مصرع « ره به معنی ز لفظ او باریک»، «کلمه باریک» در لغت به جز دو معنای معروف خود، به معنای دقیق، نازک، « مشکل فهم» (۷) آمده است. چون در آن دو بیت سخن از دشواری فهم میرود، غالباً قصد شاعر از استعمال آن همان معنای « مشکل فهم» بودند میباشد. «مشکل فهم» بودن، صفت سخن است، زیرا کلمه را آسان فهم و دشوار فهم میتوان گفت.
بنابرآن استنباط میگردد که اینجا «لفظ و معنی» به معنای متعارف معلوم خود به کار رفته است.
عبدالرحمن جامی گذشته از این مورد، در موارد دیگر نیز راجع به لفظ و معنی صحبتهایی دارد. از بیشتر افادههای او روشن میشود که او«لفظ» را به دو معنی. هم به معنای معلوم آن- «سخن، کلام» ( اگر کسی گویدت ثنا ومدیح- به بیان بدیح و لفظ فصیح)(۸) و هم به معنای عبارۀ و طرز جمله بندی (به زبان فصیح و لفظ متین، گفت در تن شعر سحر آیین)(۹)، استعمال کرده است. ولی باید گفت که استفاده «لفظ» به اول بیشتر واقع گردیده است. چنانچه شاعر درموردی از« لفظ جهان گشته و معنی غریب» نام برده، از عنصرهای دیگر شعر: قافیه و وزن یادآور میشود:
نظم که نسبت به گهربا شدش
به ز گهرباشد اگر باشدش
لفظ جهان گشته و معنی غریب
لیک نه بیگانه ز فهم لبیب
قافیه کمیاب چو دیبای چین
وزن سبک سنگ چو ما معین(۱۰)
روشن است که لفظ «جهان گشته» به معنی سخن معروف، کلمه دارای کار برد زیاد آمده است. تذکر این عنصر در قطار دیگر عنصرهای اصلی شعر از قبیل قافیه، وزن، خود نمایانگر اهمیت آن میباشد. آمدن «لفظ» به معنی «عباره» نمودار آن است که جامی بعضا به جای «لفظ و معنی» که اکثر آنها را بههم کار میبرد، «معنی و عبارت» را درنظر دارد، مانند این موارد: « همچو جنس نغز پیچیده در اوراق فکر، یا چو معنیهای نازک در عبارتهای تنگ»(۱۱)«و دیگر شاهی سبز واریست و وی را اشعار لطیف است، یک دست و هموار است به عبارت پاکیزه ومعانی پرچاشنی»(۱۲).
در این جا لازم است تا مفهوم « معنی» از نظر مولف مشخص شود. جامی معنی را در مفهوم و مواردی به کار گرفته است که اکثر با صفتهای نازک، غریب، باریک، لطیف، دقیق و بیشتر از همه رنگین توام افاده شده است، به حیث مثال: «اما آن قدر معانی لطیف که در اشعار وی (مراد کمال خجندی» است در اشعار حسن دهلوی نیست»(۱۳).
«از جمله اشعار فارسی وی (منظورامیرعلی شیرنوایی است) قصیده یی است که درجواب قصیده خسرو دهلوی، که مسمات به دریای ابرار واقع و مشتمل است در بسیاری ازمعانی دقیقه و خیالات غریبه لطیفه.»(۱۴)، « سر به جیب همه شب قافیه جوی تنت از معنی باریک چو موی»(۱۵).
« خامه جامی که شد در وصف گل چو خار تیز
خاست زان صد معنی رنگین چنان کز خارگل»(۱۶).
علاوه از موارد بالا، در آثار جامی به ارتباط ایضاح مفهوم «معنی» شواهد دیگر نیز وجود دارد، چنان که در مقاطع دو غزل او میخوانیم:
«مگر شرح سرشک خود، مکن در هر غزل جامی
کزین خونابه دارد رنگ معنیهای رنگینم»(۱۷)
یا:
«جامی چو نیست معنی رنگین حسود را
تزیین شعر خود به زرو لاجورد کرد.»(۱۸)
از مطالعۀ بیتهای بالا معلوم میشود که جامی بیان با ملاحظه عقیدههای شاعران درشعر را«معنی» میگفته است. به همین سبب وقتی که امیرعلی شیرنوایی، از مرو مطلع قصیده خود را به نام «تحفه الافکار» مسمی شده بود: (« آتشین لعلیکه تاج خسروان را زیوراست –اخگر بهر خیال خام پختن در سر است»)، با نامه یی به وی میفرستد، در جوابش میگوید:
«الحق مطلعی است انوار لطف و ذکاو معنی آن طالع و آثار سخن ادا از عبارات آن لامع.»(۱۹)
در استفاده مفهوم« لفظ ومعنی» به معنیهای ذکر شده، عبدالرحمن جامی تنها نسیت، بلکه دیگر شاعران وشعر شناسان این عصر، از جمله علی شیر نوایی و میرعطا الله نیز لفظ را به معنای «سخن، کلام» و معنی را هم چون فکر شاعرانه به کار برده اند. امیرعلی شیرنوایی در خمسته المتحیرین گوید: «روزی در خدمت آن حضرت (مراد عبدالرحمن جامی است) هم صحبتان حاضر بودند و از هر بابت سخن می رفت، بعدتر فقیر قصیده شیبه آن کس را که مطلع آن این است:
سفید شد چون درخت شکوفه دارسرم
و زین شگوفه همین میوه غم است برم
چنین تعریف کردم که اگرچند قصیده گویها زیاد اند، فقیر آنها را بسیار مطالعه نمودهام، اما این نوع شعر غریب معنی وسلیس عباره و لطیف ادا و نازک خیالانه را ندیدم.»(۲۰) «مولف بدایع الصنایع» در تفسیر اصطلاح «سخن ابتدا» چنین میگوید: «سخن ابتدا و آ را مطلع نیزمیگویند، آن است که در اول کلام الفاظ خوش آینده لطیف را، که متقارب یک دیگر باشند در نازکی و روانی و در ضد آن، که جزالت ومتانت است، ترکیب محکم خوش آینده پاکیزه کنند که در ادای معنی مطلقاً کسوری نداشته باشد و ذهن مستحکم از آن زود انتقال کند و میان لفظ و معنی مناسبت رعایت کنند، نه آن که معنی خوب را با الفاظ سهل ادا کنند یا عکس…… و در هر کلامی الفاظ و ترکیب لایقی به آن آرند، مثلا: در قصاید در جزالت و متانت کوشند و درغزل و رباعی در نازکی و روانی …. و مثال این صنعت این مطلع نعت است:
ای آفتاب روی ترا کمترین غلام
وی خوشه چین خرمن حسنت مۀ تمام(۲۱)
استفاده بردن« لفظ ومعنی» به مفهوم ذکر شده، پیش از سدۀ نهم هجری نیز معلوم بوده است. چنانکه ادبیات شناس زبردست قرن هفتم هجری زبان فارسی دری، یعنی شمس قیس رازی، در کتاب مشهور خود «المعجم» جایکه از چگونهگی مقطع سخن میراند. برای«مقاطع نا پسندیده، از قسمت دعائیه یکی از قصیدههای شاعر مدیحه سرا یعنی ازرقی، سه بیت میآورد و راجع به آن چنین ابراز نظر میکند که از مقاطع ناپسندیده ازرقی گفته است:
همیشه تا نبود صد فزون تر از پانصد
همیشه تا نبود پنچ برتر از پنجاه
به دست و طبع تو تا زنده باد جام ادب
به فرو نام تو پاینده باد افسروگاه
مباد گوش تو بی بانگ رود سال به سال
مباد دست تو بی جام با ده ماه به ماه
در این دعا دو عیب است: یکی معنوی و یکی لفظی. اما معنوی آناست که گفته است که همیشه در بطالت باش و هرگز مباد که نه به هزل و بیکاری مشغول باشی، چنانکه وجوه مدایح باید که به چیزی از فضایل نفسانی باشد، عمده ادعیه ممدوح باید که بر حصول سعادت نفسانی بود. و اما عیب لفظی آن است که گفته که «مباد گوش تو ومباد دست تو» و این جنس سخن ناپسندیده است و باید که شاعرمجید و کاتب فاضل نظم و نثر خویش را از الفاظ ذوات و جهت که چون او را قرینه جدا کنی، قبیح باشد، پاک دارد و اگر از این جنس ضرورت افتد میان لفظ دعا و ذکر ممدوح فاصله در آرد.
همینطور، لفظ و معنی که عبدالرحمن جامی و دیگر شعر شناسان گذشته گفته اند، از جهت معنی با مضمون و شکل بدیعی یکی نیست. خدایی شریف که تشکیل افکار ادبی تاجیک در سدۀ های دهم و یازده هم میلادی را درمورد پژوهش قرار داده است، پس از تحلیل گفتههای ادبیان به این خلاصه آمده است که «فهمش لفظ و معنی به وظیفه شکل و مضمون تطابق نمیدارد…….»(۲۲)
از این رو آنانیکه این مفهومهای گوناگون را کاملا با هم یکی دانسته میان آنها فرق نگذاشته اند، اشتباه کرده اند. لازم به تذکر است که این گونه برخورد سطحی با آثار گذشتهگان نتیجه نا خوش آیندی در قبال دارد. محققانی که بدون تحلیل و تدقیق دقیق وملاحظه تمام راجع به جهتهای ایجاد شاعران و نویسندهگان، شعر شناسان و فیلسوفان پیشین اظهارعقیده میکنند، خواه و نا خواه به نو ساختن افکار و آثار آنان توجه میدارند. آنها به جای آن که پرده از روی حقیقت اندیشۀ مولفان پیشین بردارند، پرده دیگر بر آن میاندازند.
ما یاد آور شدیم که مفهوم لفظ ومعنی در گذشته از مفهوم امروزی شکل و مضمون در ادبیات شناسی فرق داشته است، بنابر آن نمیتوان آنها را با هم از جهت معنی یکی انگاشت. ولی این تذکر هرگز معنی آن را ندارد، که مفهوم لفظ و معنی با شکل و مضمون هیچگونه مناسبت ندارد. با اینکه باهم ضد میباشد. برعکس لفظ و معنی و شکل و مضمون ماهیتاً باهم دیگر رابطه داشته باشد، ولی موجود بودن فرق میان آنها طبیعی است. زیرا مفهومها و اصطلاحات نیز درجریان زندهگی تکمیل وتغییر مییابند. شکل و مضمون هم تغییر و تکمیل همان لفظ و معنی است که ادبیان قرون وسطی گفته اند. اگر در گذشته شعر شناسان «معنی» را از بیان ملاحظهها و عقیدههای شاعرانه در شعرکه بی شک از زندهگی منشا میگرفته است، عبارت دانسته باشد، امروز ادبیات شناسان «مضمون» رابه «مثابه واقعیتهای زندهگی، آن حادثههای واقعی که در اثر بدیعی موافق فهم نویسنده تصویر میگردد وبه آنها بها
داده میشود»(۲۳) میدانند. امروز اگر«واسطههای تصویری بدیعی، ساخت اثر، سوژه و زبان آنکه با یاری آنها مضمون اثر افاده میشود»(۲۴) شامل شکل باشد، در زمان گذشته «سخن، کلام» و عبارت را که از عنصرهای زبانی اثرهای بدیعی است، «لفظ می نامیدند. شکل و مضمون نسبت به لفظ و معنی از جهت دایره بحث وسعت دارد.
از خلال آثار جامی میتوان به این مساله وقوف پیدا کرد، که وی شعر را«آسایش جان» ویا «کاهش دل» میخواند و شرط آوازۀ شعر و شهرت نام شاعر را به چگونهگی« لفظ و معنی» مربوط میداند.
بنا به قول مشهور او، اگر لفظ ومعنی شعر باهم پیوند داشته باشد و معنایش «دقیق ولطیف» و لفظ اش «محکم» باشد، «آسایش جان» است و آوازه آن و نام شاعر همه جهان را در مینوردد و اگر معنی شعر«کثیف» و لفظ آن «رکیک» باشد، «کاهش دل » است ودر بازار ادب رونقی نمییابد.
از آثار ادبی گرانبها و پرغنای ملاحظه های فراوانش در باره شعر و شاعری آشکار میگردد که جامی خواهان شعر قسم اول، یعنی شعری که «آسایش دل» است، میباشد. وی این نوع شعر درآثارش به نام «نظم آب دار»(۲۵)، «نظم دل کش»(۲۶)،«شعر رنگین»(۲۷)، «شعرتر»(۲۸) اکثر« شعر خوش»(۲۹)، و امثال آن میخواند و فخر کرده است که وی در سرودن این گونه شعر توانمند میباشد.
ما دامیکه شاعر طرف دار شعر خوش میباشد و این نوع شعر در صورت بهم آمدن لفظ و معنی ایجاد میگردد، معلوم است که او در شعر مناسبت لفظ ومعنی را ضرور میداند.
شرط تناسب لفظ و معنی در شعر برای عبدالرحمن جامی در برابر ماهیت اجتماعی و زیبا یی شناختی شعر سنگ محکی بوده است که او به طفیل آن قدر و قمیت اشعار سر آمد آن، معاصران و خود را در روضه هفتم «بهارستان» بعضی از مثنوی های«هفت اورنگ» رقعات و دیوان سه گانه شعراش ،مشخص کرده است. چنانکه شاعر درتوصیف مثنوی«تحفه الحرار»خود گوید:
نظم کلامش نه به غایت بلند
تا نشود هر کس ازآن بهره مند
سر معنانیش نه ز ان سان دقیق
کس نتوان یافت به فکر عمیق
لفظ خوش و معنی ظاهر در آن
آب زلال است و جواهر درآن(۳۰)
جامی در«سجته الابرار» اصل بودن معنی را با تأکید یاد آورمیشود و نیز از افتادن نقصان در عبارت که بدون شک مرتبه سخن را میکاهد تذکر میدهد.(۳۱) این ابراز نظر جامی در بارۀ لفظ و معنی تصادفی نیست، او همیشه در شعر، به معنی اعتبار زیاد داده وبه همین سبب گفته است:
درسخن کوش نه در زینت دیوان جامی
شعر را چون نبود آب چه سود از جدول(۳۲)
جامی آن هایی را که شعرهای بی معنی میگفتند، مثل مولانا ساغری، شیخ محمد تبریزی وغیره، مزاح و هجو میکرد و آرایش دادن ظاهری سخن بی معنی را نمی پسندید، زیرا باورمند بود که شعر از جهت لفظ ومعنی باید آراسته باشد و شعری که محض از جهت ظاهر آراسته میباشد، نزد ناقدان ارزشی ندارد.(۳۳)
عبدالرحمن جامی بنابر علتی به اهمیت دادن معنی در شعر اصرار میورزید، زیرا در شرایط تاریخی که عبدالرحمن جامی حیات به سر میبرد، علاقه به شکل پرستی تقریباً به حد اعلای خود رسیده بود و شعراعتبار خود را بر پایهگرایش به شکل مربوط می ساخت، به عبارت دیگر شعر از جهت معنی تا سطح شکل بازیها و تفننهای بیش از حد و بی مورد نزول کرده بود. برتلس با مطالعه دقیق وضع شعر در این دوره، به این نتیحه رسیده است که شاعر به موضوع آن قدر توجه نمیکرد. گرچه او به انتخاب همه گونه موضوع آماده بود، گذشته از این هر قدر که موضوع نا چیز میبود شاعر برای نشان دادن هنرش با سخن، بازی میکرد. برای او نه مضمون و نه حسیات لازم میاقتاد، زیرا او تلاش میکرد تا خواننده را با کار برد صنایع نو در شعر که پیش از وی کس دیگر به استعمال آن مبادرت نورزیده بود، درحیرت بیاندازد.(۳۴)
در ادبیات سدۀ نهم هجری تقلید کردن به اوج خود رسیده بود. در اشعار شاعران این عصر صنایع لفظی، ازجمله اغراق، مراعات النظیر، لزوم مالا یلزم، تجنیس، ایهام بیشتر به کارمیرفت(۳۵) .
داستانهای مصنوع زیادی، از قبیل «ده باب» و «نظیر و منظور»(در بحر های رمل و سریع) کاتبی، «سحر حلال» از مولانا محمدعلی شیرازی (۱۴۵۵-۱۵۳۵)، «دستور عشق» از فتاحی نیشاپوری و امثال اینها، ایجاد شدند که در آنها توجه به لفظ بازی کم نیست. به طور کلی در این دوره تمایل به لفظ بازی چنان اوج گرفته و عمومیت پیدا کرده بود که تاثیر آن حتا در آثار خود جامی به شکلی از اشکال دیده میشود. مثلاً او در صنعت لزوم مالا یلزم قصیده «شتر و حجره»(۳۶) که نود و چهار بیت است و دو غزل«دروصف حلقه»(۳۷) را سروده است که درهر بیت آن کلمه«حلقه» از یک تا دو سه بار آورده شده است. در صنعت لف ونشر غزلی سروده که در هر بیت آن چهار کلمه اول یکجا آمده بعد تفسیر آن آورده شده است.(۳۸) درصنعت تجنیس خطی، پارچههای را درمقاله دوازدههم س« تحفته الاحرار»
آورده است.(۳۹) در صنعت مقطع و موصل، از او غزلی را روایت کرده اند که «بیت اول مقطع است وبیت دوم موصل، به دو حرف و سوم به سه حرف و چهارم به چهارحرف و پنجم به پنج حرف»(۴۰).
تاثیر رواج لفظ بازی در شعر عصر جامی به درجه میباشد که حتی خود جامی گاهگاه از دایره این تاثیر نتوانسته است بیرون برود، چنان که دریک مرتبه جان سوز و الم انگیز، به استفاده از تکرار الفاظ مبادرت ورزیده است. دو بیت از آن مرثیه، چنین است:
دریا شد از سر شک کنارم ولی چی سود
کان گوهر یگانه من برکنار ماند
ای یار مهربان به کرم دست گیریی
کز دست رفت کارم ودستم زکارماند(۴۱)
چنان که ملاحظه میشود، در بیت اول کلمه کنار دو بار و در بیت دوم کلمه دست سه بار و کلمه کار نیز دو بار استعمال شده است.
ها شم رضی، مرتب دیوان کامل جامی در قسمت مقطعات آن سهوا قطعه یی را نیز آورده است که در صنعت موقف منقطیع گفته شده است.(۴۲) این قطعه در اصل از آن سو، زنی سمرقندی میباشد و جامی هم آن را در روضه هفتم «بهارستان» به نام وی نقل کرده است.(۴۳)
با وجود این، نمونههای دیگر این قبیل شعرها در میان اشعار عبدالرحمن جامی یافت میشود. بعضی از پژوهشگران در باره اختلافات آفرینشی جامی بحث کرده و در ارتباط به مطالبی که ما راجع به آن در بالا تماس گرفتهایم، نظر مبالغه آمیز ابراز داشته اند. ی. س. براگینسکی در«او چرک ها از تاریخ ادبیات تاجیک» چنین میگوید:« در برابر آن او (مقصود جامی است) راجع به نیرنگهای شاعرانه (از قبیل معمی) کتاب مینوشت و خود شعرچههایی ایجاد میکرد».(۴۴) راجع به گفته این محقق توضیح بعضی چیزها را لازم میدانیم. نخست این که جامی و دیگر متفکران پیشقدم قرن نهم هجری، بنا به گفته و اشارههای خود آنها و معلومات محققان دیگر، با نیت نیک و قصد معین که عبارت از هوس پختن در شعر- تربیه طبع بلند است:
حاشا که نهم من از معمی دامی
با صید کنم ز نام جویی کامی
پختن هوسی بود ز چون من خامی
بر صفحه ایام بماندم نامی(۴۵)
معمی گفته اند و در این فن رسالهها تالیف کرده اند. چگونهگی اشتغال عبدالرحمن جامی، علی شیر نوایی، زین الدین واصفی به معمی گفتن را، بر همان اساس میتوان توضیح کرد. جامی به سرودن چنان معمی هایی مبادرت میورزید که « پسندیده طبعهای سلیم و ذهنهای مستحکم افتد»(۴۶) و نوایی معمی هایی گفته است که بنابه قول مولف «مکارم الاخلاق»:« از شگفتن معمیاتش غنچه دل چون دل غنچه از نسیم سحری شگفتن گیرد.»(۴۷) علاوه بر آن جامی نوایی و واصفی بعضاً به طریق معمی قصیده و غزل وقطعههایی هم سروده اند که در آن معنیهای دقیق و مهم حیاتی را درج نمودند.
علی شیرنوایی میگوید: « درآن وقتی که فقیر به دریای ابرار میرخسرو در مرو نظیره نوشته به نام آن کس (مقصود جامی است) ختم کرده به شهر فرستادم، چنان که در بالا ذکر….آنکس در مقابله آن به طریق معمی قصیده یی گفته، در آن بسی معنیهای دقیق و ترکیبهای نغز درج نموده فرستاده بودند.»(۴۸) از مطالعه اشعاری که آنان به طریق معمی سروده اند، معلوم میشود که معمی را برای بیان اندیشههای که آنها را به طور آشکار نمیتوانستند بیان نمایند، موافق یافته بودند.
دیگر این که، چنان که ذکر نمودیم، عبدالرحمن جامی هیچگاه قصد ایجاد «شعرچههای بی مضمون » را آن سان که محقق مذکور میگوید، نداشت. بی سبب نیست که شاعر این قبیل اشعار خود را، از جمله همان غزل پنج بیتی را که براگینسکی به آن اشاره کرده است، درهیچ دیوان خود نیاورده بوده است. دراین خصوص یکی از معاصران او یعنی علی صفی مولف «لطایف الطوایف» نوشته است:«عارف جام را غزلی است. پنچ بیتی شامل صنعت مقطع و موصل که درهیچ دیوان ننوشته اند.»(۴۹) غزلی که جامی بر سبیل تعمیه به نام سلطان حسین گفته است، فقط در رساله معمای صغیرمولف موجود میباشد.(۵۰)
اگر قصد جامی گفتن «شعرچه هایی بی مضمون» نبوده باشد، پس چرا چنین شعر گفته است؟ جواب این سوال را میتوان در تحلیلهای مولف «بدایع الصنایع» معاصر جامی پیدا کرد. به قول او «متکلف شعری را گویند که به تکلف برهم بسته باشد، بعضی ابیاتیکه مردم از برای امتحان یا از برای ادای صنایع گفته اند.»(۵۱)
عبدالرحمن جامی، محض «از برای امتحان» و« از برای ادای صنایع» بعضاً شعرهای متکلفانه سروده است.
عبدالرحمن جامی همیشه لفظ نازک و عبارت محکم و معنیهای دقیق و لطیف را در شعر اعتبار فراوان میدهد و دیگران را به رعایت این نکات تشویق میکند و خودش نیز میکوشید تا این اصل ها را به کار ببندد. بنابران اشعار جامی در زمان خودش نیز مورد توجه واقبال مردم قرار داشت. خود وی در دیباچه کلیات اش گفته است:«و چون این بنده قلیل البضاعت و کمینه عدیم الاستطاعت را از این مقوله (مقصود غزل است) نظمی دست داده بود وتسوید ورقی چند اتساق افتاده و جمهورا نام و خاص و عام آن را به سمع رضا استماع میفرمودند و به حسن….تلقی می فرمودند، مناسب، بلکه واجب، چنین نمود که خلقت قبولاش به طرازعرض به جانب شهر یاری (مقصود سلطان ابو سعید است) متعرض شود.»(۵۲)
لطف وشرینی (نه حد ماست با این لطف و شیرینی سخن جامی به یاد آن دهان از غیب مییاید مدد ما را)(۵۳) زیبایی و دل کشی و روانی و سادهگی شعرجامی را از معاصران او گرفته تا شرق شناسان و ادبیات شناسان زمان ما، همه تایید کرده اند و معترفند که وی در شاعری مقام والایی دارد.
عبدالرحمن جامی درمثنوی« تحفته الاحرار» فصلی آورده است بنام « درتنبیه سخنوران هنر پرور، درآن چه در بایست شعر است، تا مقبول طباع و مطلوب اسماع افتند». قصد وی از این فصل چنانکه از نام آن برمیآید، غیر از تنبیه سخنوران، درسخن گفتن، در بیان آن چه لازم شعر است نیز میباشد.
از نظر جامی شعر در آن صورت مقبول طبع ها می باشد و مطلوب گوشها میافتد که آن به جزلفظ جهان گشته و معنی غریب، دارای قافیه کمیاب، وزن سبک سنگ، صنعت و چاشنی عشق بوده و از «رقم کلک تکلف » آزاد باشد:
نظم که نسبت به گهر با شدش
به ز گهر باشد، اگر باشدش:
لفظ جهان گشته و معنی غریب
لیک نه بیگانه ز فهم لبیت
قافیه کمیاب چو دیبای چین
وزن سبک سنگ چو ما معین
نی رقم کلک تکلف درو
نی کلف داغ تصلف درو
یافته از صنعت و دقت کمال
لیک نه بیرون زحد اعتدال…..
این همه گفتیم ولی زین شمار
چاشنی عشق بود اصل کار(۵۴).
علاوه بر این در دفتر اول «سلسلته الذهب»، جامی در شعر«حسن صوت»و«حسن بیان» را نیز لازم دانسته است:
نظم را حسن صوت میباید
تا از آن حسن او بی افزاید
در سخن واجبست حسن بیان…..(۵۵)
عبدالرحمن جامی عقیده مذکور را در فصلهای دیگر«تحفته الاحرار» نیز به طور تکرار اما به طرز دیگر آورده است. او شعر را به عروس و یا شاهد که با زیورهای زیبا و قیمتی آراسته باشد، تشبیه کرده، در پهلوی وزن و قافیه، از صنعت شعری ونمودهای گوناگون آن از قبیل تشبیه، تجنیس، ترصیح، ایهام ردیف و سجع و نیز ارزش معنی، نام برده است:
ای پر از آوازه کوس سخن
شاهد جان هاست عروس سخن
طرفه عروس که ز زیور تُهی
آید از او دلبری و دل دهی
چون که به زیور شود آ راسته
طنعه زند برمه ناکاسته
چون گهر نظم حمایل کند
غارت صد قافله دل کند
چون کند از قافیه خلخال پای
پای خردمند بلغزد ز جای
چون ز دو مصراع کند ابروان
رخنه شود قبله پیرو جوان
معنی رنگین چو کشد غازه اش
باغ شود دل ز گل تازه اش….(۵۶)
جای دیگر گوید:
هیچ شاهد چو سخن موزون نیست
سر خوبی ز خط اش بیرون نیست
صبر از او صعب وتسلی مشکل
خاصه وقتی که پی بردن دل
کشد از وزن به برخلعت ناز
کند از قافیه دامانش طراز
پا به خلخال ردیف آراید
بر جبین خال خیال افزاید
رخ زتشبیه دهد جلوه چو ماه
ببرد عقل صد افتاده زراه
مو به تجنیس زهم بشگافد
خالی از فرق دو گیسو بافد
لب ز ترصیح گهر ریز کند
زلف مشکین گهر آویز کند…….(۵۷)
در پهلوی اهمیت دادن به مسایل بالا جامی لفظ خوب و معنی رنگین را درحالیکه از چاشنی عشق بهره مند باشد، لازم شعر میداند تا مطلوب طباع و مرغوب اسماع افتد. به هر حال جامی وزن و قافیه را از اجزای اصلی و مهم شعر میداند. از این رو به چگونهگی و طرز و شرط استفاده آنها بیشتر دقت کرده است. او طرف دار به کار بردن قافیههای کمیاب و خوب و وزن های سبک سنگ، لطیف و مطبوع می باشد(۵۸).
جامی در شعر عیب قافیه و نقص وزن را روا نمیداند. چنانکه وی در«رساله قافیه» خود، در این خصوص گفته است:
«بدان که ردیف در قافیه فارسی چون«واو» و«یا» باشد، به دو گونه است، معروف و مجهول، معروف آن است که ضمه و کسره ما قبل«واو» و«یا» را اشباع تمام کرده باشند، چون«پر» و «پیره» و مجهول آن که اشباع تمام نکرده باشند چون «شور» و «شیر». پس احسن بلکه واجب آن است که معروف با مجهول در یک شعر جمع نکنند…» قافیه کردن کلمه هایی چون نیکوتر و نزدیکتر، فسونگر و ستمگر، گفتن و شنیدن، یاران و دوستان را که درعلم قافیه عیب یعنی«ایطاء جلی» می دانستند، نیز روا ندیده است. آنهایی را که در شعر به عیب قافیه ونقض وزن که از نظر جامی صفت شعر بد میباشد، (قافیه معیوب و ردیف ناروا علت وزناش الم بی دوا) توجه نکرده اند، مورد انتقاد قرار میدهد.
جامی همچنان به کار بردن صنایع را درشعر لازم میداند. او. در دیباچه دیوان خود ونیز در روضه هفتم بهارستان ضمن برشمردن مزایای شعری سخنوران چون حافظ شیرازی عمعق بخارایی، ظهیر فاریابی و دیگران، بر این امرتأکید میکند که به کار بردن صنایع زیبا، شعررا برازندهگی خاص می بخشد. او هم چنان از استعمال صنایع شعری مبتذل و پیش پا افتاده شاعران را برحذر میدارد. جامی شعر را به روی معشوق و صنعت های آنرا به خال آن تشبه میکند و متذکر میشود که همان طوریکه خالهای زیاد روی معشوق را به تباهی میکشاند و از زیباییاش میکاهد، استعمال زیاد صنعتها و به خصوص استعمال نادرست صنعتهای بدیعی به برازندهگی شعر صدمه میرساند:
خوش آید در سخن صعنت زشاعرلیک نی چندان
که آرد در کلامی معنی مقصود نقصانش
خیال خاص باشد خال روی شاهد معنی
چو خال اندک فتد بر رو، دهد حسن فراوانش
و گر گیرد ز بسیاری همه رخسار شاهد را
میان ساده رخساران سیه رویی رسد زانش(۵۹)
جامی هم چنان در پارچههای مختلف شعری راجع به پیوند شعر و موسیقی حرف میزند ولی در ضمن توضیح این رابطه، شعر را نسبت به موسیقی مرتبه بلند میدهد.
عنصر دیگری که جامی در شعر آن را لازم میداند، حسن بیان است شاعر درغزلی، اشعار دلاویزش را به جنس نفیس مانند کرده است که « پود آن سخن ادا و لطف معنی تارش» میباشد:
طبع گویای من آن طوطی شیرین شکن است
که ز خونابه دل لعل بود منقارش
جامی اشعاردلاویز تو جنیسیت نفیس
پود آن حسن ادا، لطف معانی تارش….(۶۰)
جامی روانی بیان را نیز در شعر میپسندد وبه همین مناسبت روا نمیدارد که درسخن و عبارت تکلف موجود باشد.
جامی علاوه بر بحث راجع بر عنصرهای شعر، در باره چگونهگی انواع و اقسام شعر نیز سخن گفته است. او در مقدمه روضه هفتم بهارستان خاطر نشان میسازد که «شعر بر اقسام است، چون قصیده و غزل و مثنوی و قعطه و رباعی و شعر در ممارست آنها متفاوت اند». او هم چنان راجع به بعضی موضوعات شعری نیز ابراز نظر کرده است.(۶۱) او درهمه قالب های شعری که از آنها یاد آوری شد،
شعر سروده است. چنان که خودش در رابطه به همین موضوع میگوید:
منتشر از نثر من هزار صحیفه
منتظم از نظم من هزار جریده
زاده طبع منست و صخره کلکم
فرد وغزل قطعه، مثنوی و قصیده
سلک رباعی زمن گرفته نظام
فن معمی ز من به نام رسیده
در چمن فضل و بوستان فصاحت
نخل روانی چو خامه ام نه چمیده(۶۲)
تا جاییکه از مطالعه آثار او بر مییاید، جامی بیشتر به سرودن غزل و مثنوی رغبت داشته است. از آن چه که در بالا نگاشته شد، میتوان بدین خلاصه و نتیجه رسید که جامی نه تنها به مثابه یک شاعر و نویسنده، بلکه به صفت یک شعر شناس در این مورد ابراز نظرهای مشخص دارد، در واقع نظر جامی در حد خود تکمیل کننده نظریه شعر تا دوران وی میباشد واز این جهت از اهمیت قابل توجه بر خور دار است.
مراجع
۱- عبدالرحمن جامی، مثنوی هفت اورنگ، به تصحیح و مقدمه مدرس گیلانی تهران، ۱۳۳۷ ص ۳۰۰٫
۲- هماجا.
۳- همان اثر، ص ۳۰۰-۳۰۱٫
۴- فرهنگ زبان تاجیکی (از قرن۱۰ تا ابتدای قرن ۲۰ میلادی.) ۱۹۶۹- دوجلد، ج۱، ص ۵۹۵٫
۵- همان اثر، ص ۶۶۵٫
۶- عبدالرحمن جامی، همان اثر، ص ۱۴۰٫
۷- دولت شاه سمرقندی، تذکرت الشعرا به سعی و اهتمام و تصحیح ادوارد برون، لندن۱۹۰۰، ص ۲۰۴٫
۸- عبدالرحمن جامی، مثنوی هفت اورنگ، ص ۱۴۰٫
۹- همان اثر، ص ۱۴۶٫
۱۰- همان اثر، ص ۳۸۶٫
۱۱ – عبدالرحمن جامی، دیوان کامل، با مقدمه هاشم رضی، تهران، ص ۸۰۴٫
۱۲- عبدالرحمن جامی، بهارستان، نسخه خطی (۹۲۴) کتابخانه دولتی تاجکستان به نام فردوسی، ص ۱۰۸٫
۱۳- همان اثر، ص ۱۰۷٫
۱۴- همان اثر، ص ۱۱۰
۱۵- عبدالرحمن جامی، هفت اورنگ، ص ۵۶۸٫
۱۶- عبدالرحمن جامی، دیوان کامل، ص ۵۰۲٫
۱۷- همان اثر، ص ۵۲۰٫
۱۸- همان اثر، ص ۳۱۱٫
۱۹- عبدالرحمن جامی، رقعات نسخه خطی (۱۱۰۷) فوند شعبه نسخ خطی شرقی اکادمی علوم آذربایجان، ص.
۲۰- امیر شیرعلی نوایی، خمسه المتحیرین، نسخه خطی (۲۲۴۴)، کتابخانه عامه ازبکستان، ص ص ۱۵-۱۶٫
۲۱- عطا الله بن محمود حسینی بدایع الصنایع، نسخه خطی (ب- ۳۷۶۰)، انستیتوت خلق های آسیایی، اکادمی علوم اتحاد شوروی، ص ۱۷۷٫
۲۲- خدایی شریف، تشکیل افکار ادبی تاجیک درعصرهای دههم و یازدههم میلادی(رساله برای دریافت لقب نامزد علوم فلا لوژی) دو شنبه ۱۹۷۰، ص ۱۸۲٫
۲۳- ر. هادی زاده، م. شکوروف، ت. عبدالجبار روف، فرهنگ اصطلاحات ادبیات شناسی، دو شنبه ۱۹۶۶ ص ۴۸٫
۲۴- همانجا.
۲۵- جامی، دیوان کامل، ص ۲۳۶٫
۲۶- همان اثر، ص ۳۴۶،۵۸۸٫
۲۷- همان اثر،ص ۲۳۴ .
۲۸- همان اثر، ص ۲۵۰٫
۲۹- همان اثر،ص ۳۰۵٫
۳۰- جامی، مثنوی هفت اورنگ، ص ۴۴۲٫
۳۱- همان اثر، ص ۵۷۱٫
۳۲- جامی، دیوان کامل، ص ۴۰۵، ۴۹۴٫
۳۳- همان اثر، ص ۶۹۳٫
۳۴- بر تلس، منتخبات آثار نوایی و جامی، مسکو۱۹۶۵، ص ۴۵٫
۳۵- احسان یار شاطر، شعر فارسی در عهد شاهرخ(نمیه اول قرن نهم)، تهران ۱۳۳۴، ص ۱۳۰٫
۳۶- جامی، بهارستان، ص ۴۷۴- ۷۶٫
۳۷- جامی دیوان کامل، ص ۳۰۲، ۴۳۵٫
۳۸- همان اثر، ص ۴۳۴٫
۳۹- جامی، مثنوی هفت اورنگ، ص ۴۲۰٫
۴۰- مولانا فخرالدین علی کاشفی متخلص به صفی، الطایف الطوایف، با مقدمه و تصحیح وتحشیه و تراجم اعلام به سعی و اهتمام احمد گلچین معانی، تهران ۱۳۳۶ ص ۲۸۷٫
۴۱- جامی، کلیات، نسخه ۸۸ کتاب خانه یونیورستی دولتی تاجکستان ص ۴۳۱٫
۴۲- جامی، دیوان کامل، ص ۷۹۸،۴۳۱٫
۴۳- جامی، بهارستان، نسخه ۹۲۴ کتاب خانه دولتی تاجکستان به نام فردوسی ص ۹۹٫
۴۴- ی. س. براگینسکی، او چرکها از تاریخ ادبیات تاجیک، ۱۹۵۶، ص ۲۶۹(متن روسی).
۴۵- جامی، کلیات، نسخه۸۸ کتاب خانه یونیورستی دولتی تاجکستان، ص ۴۵۰٫
۴۶- جامی، کلیات، نسخه۱۳۳۱، انستیتوت شرق شناسی اکادمی علوم او زبکستان، ص ۵۱۱ الف.
۴۷- خوانه میر، مکارم اخلاق، نسخه خطی شماره ۵۲۷۸، انستیوت شرق شناسی اکادمی اوزبکستان، ص ۲۲٫
۴۸- امیر علی شیرنوایی، خمسه المتحیرین، نسخه ۲۲۴۲ کتاب خانه عامه اوزبکستان، ص ۱۴۱٫
۴۹- فخروالدین علی صفی، لطایف الطوایف، همان چاپ، ص۲۸۷٫
۵۰- جامی، کلیات نسخه۱۳۳۱- انستیتوت شرق شناسی اکادمی علوم اوزبکستان،ص ۴۹۷ الف-۵۱۱ الف.
۵۱- عطا الله بن محمود حسینی، بدایع الصنایع، نسخه خطی۳۷۶۰، انستیتوت خلق های آسیایی اکادمی علوم اتحاد شوروی، ص ۱۹۹ب.
۵۲- جامی، کلیات، نولکشور،۱۹۱۲، ص۳٫
۵۳- جامی، دیوان کامل، ص ۱۷۰
۵۴- جامی مثنوی هفت اورنگ به تصحیح و مقدمه مرتضی مدرس گیلانی، ص ص۳۸۷-۳۸۸٫
۵۵- جامی، دیوان کامل، ص ۴۲۴
۵۶- ۵۴- جامی مثنوی هفت اورنگ به تصحیح و مقدمه مرتضی مدرس گیلانی،تهران ،۱۳۳۷،ص ص ۳۸۶-۳۸۷٫
۵۷- همان اثر، ص ۳۸۸٫
۵۸- همان اثر،ص ۷۶۲٫
۵۹- جامی، دیوان کامل، با مقدمه هاشم رضی، تهران ف۱۳۴۱، ص ۵۴٫
۶۰- همان اثر، ص ۴۵۳٫
۶۱- جامی مثنوی هفت اورنگ به تصحیح و مقدمه مرتضی گیلانی،تهران ،۱۳۳۷، ص۵۶۸٫
۶۲- جامی، دیوان کامل، ص ۸۷٫